
شارون استون، بازیگر آمریکایی، ضمن اعلام خبر فوت مادر خود در اینستاگرام میگوید:
مامان، دات، در واقع چند ماه پیش فوت کرد، اما من تازه الان آماده بودم این خبر را اعلام کنم. چون وقتی کسی میمیرد، اول یک عالمه احساسات دیوانهوار سراغم میآید.
یک کمی خشم، یک کمی هم این حس که: به هر حال بهت احتیاجی نداشتم! میدونی؟
مادرم آدم خوشاخلاقی نبود. خیلی بامزه بود، اما چیزهای وحشتناکی به من میگفت. دات مثل یک کارگر پرتغالی بد دهن فحش میداد.
شارون استون درباره روزهای پایانی عمر مادر خود نیز میگوید:
توی پنج روز آخر، شاید چهل بار به من گفت: میخوام بهت لگد بزنم… خب، اون تو حالت هذیانش بود.
آخرین جملهای هم که گفت این بود که: تو زیادی حرف میزنی و باعث میشی که دلم بخواد از دستت خودکشی کنم؛ کل اتاق میخنده، خب آدم میمونه چی بگه! سخته که با چنین جملهای خداحافظی کنی، مامان! اما اون همین بود، هیچوقت نتونست در درون خودش صلح و مهربانی رو پیدا کنه.
استون علاقهای به حرفهای سطحی ندارد؛ بازیگری که با فیلم جنجالی غریزه اصلی در سال ۱۹۹۲ به شهرت جهانی رسید، این روزها برای صحبت درباره فیلم جدید هیچکس ۲ آمده، اما فعلاً خبری از سینما نیست.

او ترجیح میدهد درباره چیزهایی حرف بزند که خودش میخواهد، و امروز موضوع اصلی او خانواده و زخمهای قدیمی است. منطقی هم به نظر میرسد؛ چرا که این موضوع بخش بزرگی از زندگی شارون را تحتتأثیر قرار داده، هرچند تا انتشار خاطرات او در سال ۲۰۲۱ با عنوان زیبایی دو بار زیستن، از نگاه عموم پنهان مانده بود.
استون در خاطرات خود برای نخستین بار پرده از گذشتهای تاریک برداشت و گفت که پدربزرگش (از سمت مادر) فرد خشنی بوده و پدوفیلی (میل جنسی به کودکان) داشته؛ مادرش نیز در کودکی زندگی بسیار دشواری را تجربه کرده و روزی نبوده که توسط او کتک نخورده باشد (از ۵ سالگی تا ۹ سالگی که در نهایت خانه را ترک میکند تا به عنوان خدمتکار خانگی در خانههای دیگران کار کند).

استون همچنین اشاره کرده که او و خواهرش نیز در سالهای کودکی مورد سوءاستفاده پدربزرگشان قرار گرفتهاند. با این حال، گفتوگو با استون پر از تضادهای عجیب است؛ یک لحظه از خاطرات تلخ زندگی خود میگوید و لحظهای بعد از خریدهایش در یک برند مد معروف صحبت میکند. او برای مصاحبه در خانه خود در لسآنجلس ظاهر میشود؛ با مدل موی بلوند باب، عینکهای صورتی بزرگ، گردنبندی با مرواریدهای درشت، پیراهنی سفید و بلند که تا زانو میرسد و شلواری سفید با طراحی مدرن.
استون با خنده گوشی خود را جابهجا میکند تا تصویر کامل لباسش دیده شود و حتی برای مصاحبه کمی رژ لب میزند. وقتی خبرنگار به او میگوید که عینکش زیباست، با شوخطبعی میگوید: «من واقعاً عاشق عینک هستم، نمیتوانم در برابرشان مقاومت کنم!» با اینکه بارها از خجالتی بودن و حتی تمایل به گوشهگیری صحبت کرده، اما امروز چیزی از آن دیده نمیشود. درست همانطور که مادرش گفته بود، استون پرحرف است و وقتی شروع به صحبت میکند، انگار یک نمایش تکنفره در برابر دوربین اجرا میشود.
تصور کن یک نورما دزموند با لحن تند و طنزآمیز به سبک آلن بنت. صدای او عمیق و کمی خشدار است، مثل گنگسترها. او با لحنی اغراقآمیز حرف میزند، از یک داستان عجیب به داستانی دیگر میرود، بین لحظات تند و همدلانه جابهجا میشود و اسم افراد را میآورد، طوری که وکلای حقوقی از شنیدنش وحشت کنند، و جملههایش را با «درسته؟» تمام میکند، انگار به تو جرئت مخالفت نمیدهد. اما او هنوز داستان دات را تمام نکرده است.

استون ۶۷ سال دارد و بیشتر زندگی خود فکر میکرد مادرش او را دوست ندارد. تنها بعدها، وقتی رابطه آنها نزدیکتر شد، فهمید که زندگی دات چقدر پرچالش بوده است. استون میگوید دات مرگ وحشتناکی داشت.
او خیلی میترسید که وقتی بمیرد مادر و پدرش آنجا باشند. او نمیخواست بمیرد، چون نمیخواست آنها را ببیند، چون خیلی وحشتناک بودند.
پس من به او اطمینان دادم که آنها را به زندان فرستادهام و آنها آنجا نخواهند بود. او در رنج زیادی بود.
هیچکس بدون آسیب از این زندگی عبور نمیکند. پس چرا تظاهر میکنیم که کسی چنین میکند؟
مادرش قطعاً چنین نکرد و استون هم همینطور. استون در خاطرات خود توصیف میکند که با خواهرش در اتاقی با پدربزرگشان زندانی بوده است. متن او زیباست، با ترکیب جزئیات مشخص و انتزاعی، به طوری که هیچوقت مطمئن نیستی دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. در یک لحظه، او وارد اتاقی میشود که پدربزرگش ظاهراً در حال آسیب رساندن به خواهرش است.

آیا او هم به استون آسیبی رسانده بود؟
بله. و وقتی من در کتابم این را گفتم، همه به شدت واکنش نشان دادند و گفتند که من داستان دیگران را تعریف میکنم. آنها میگفتند: تو داستان خواهر خودت یا فلان داستان را تعریف میکنی. اما من داستان هیچکس را تعریف نمیکردم. من در کتابم هیچ اسمی نبردم. هیچکس را مگر اینکه کار خوبی کرده باشد.
این همان استون کلاسیک است، با اعتقاد کامل به گفتههایش؛ هرچند او نام خواهرش را برده بود. آیا خواهرش از او دلخور شد؟
او حاضر نشد کتابم را بخواند، هرچند خودش من را تشویق به نوشتن کرد، همانطور که مادرم هم تشویق کرد، و من کتابم را به مادرم تقدیم کردم.
آیا پدربزرگش هم به مادرش آسیب رسانده بود؟
بله، قطعاً، و به تمام خواهرانش هم. به همین دلیل بود که وقتی مادرم نه ساله بود، او را از خانهاش بیرون کردند.
در کلاس ورزش، لباسش از پشت پاره شده بود و معلم مجبور شد موضوع را به واحد حمایتهای اجتماعی اطلاع دهد تا به وضعیت او رسیدگی شود. وقتی لباسش را درآوردند، مشخص شد که آنقدر شدید کتک خورده که پشتش پر از جای زخم و خون شده بود. فکر میکنم همین سوءاستفاده باعث شد همه خواهرانش دچار مشکلات روانی شوند. آنها همه تحت درمان قرار گرفتند. پنج خواهر بودند و تنها مادرم بالای ۵۰ سال عمر کرد. چند خواهر دیگرشان هم در کودکی فوت کرده بودند.
خبرنگار از او میپرسد که سوءاستفاده پدربزرگش چقدر طول کشید؟
من وقتی پنج یا شش سالم بود، قبل از اینکه او به شدت از من سوءاستفاده جنسی کند، از او دور شدم. من بچه خیلی باهوشی بودم. من نسبت به دیگران قسر در رفتم و مورد سوءاستفادههای خیلی کمتری قرار گرفتم.
شارون میداند که با افشای اسرار خانوادگی، مردم را ناراحت کرده است، اما حاضر به پرداخت بهای آن است:
وقتی کسی هستی که الگوی خانوادگی رو تغییر میده، هیچکس تو را دوست ندارد، درست است؟ مردم فقط فکر میکنند دیوانهای.
با اینکه رابطه استون با مادرش پرتنش بود، اما او عشق بین مادر و جو، پدرش، را هم مشاهده کرده بود. با وجود اینکه در سالهای اولیه زندگی سختگیر و جدی بود، استون رابطه بسیار خوبی با پدرش برقرار کرد؛ مردی که در یک کارخانه کار میکرد و بعدها تولیدکننده ابزار و قالب شد. او تاثیر بزرگی روی استون گذاشت و به او یاد داد چطور در دنیای مردانه خود را محکم نشان دهد. «من و بابا مثل دو لایه رنگ بودیم که به هم چسبیدهاند.»

خبرنگار به استون میگوید که میتوانم ساعتها به حرفهای او درباره خانوادهاش گوش دهم، اما بهتر است درباره فیلمهای او صحبت کنیم؛ به ویژه هیچکس ۲. اما به نظر نمیرسد که شارون حرف خبرنگار را شنیده باشد، چون ذهنش به آمریکا و مسائل روز معطوف شده است. «وقتی رئیسجمهور تصمیم میگیرد دموکراسی را حذف کند، آیا این به معنی لغو توافق ما برای احترام به مقام ریاستجمهوری است؟» این سوال خوبی است، میگویم. نظر تو چیست؟ او پاسخ میدهد که نمیداند، چون بودایی است و در بودیسم به چنین سوالی کوآن (koan) میگویند؛ معمایی متناقض که افکار عمیق را به جای یک پاسخ ساده برمیانگیزد.
او میگوید «مثلاً اختلال دیسلکسی (خوانشپریشی) را در نظر بگیر.» روان، پسرش، به این مشکل دچار است «و در عین حال سه شرکت را اداره میکند». برادرش پاتریک، که در سال ۲۰۲۳ درگذشت، هم همین مشکل را داشت و نجار ماهری بود. استون به خبرنگار اشاره میکند که بسیاری از معماران و دانشمندان نیز دیسلکسی دارند:
اما چیزی که الان در آمریکا میبینیم این است که خب، دیگر هیچ معلولیتی پذیرفته نیست. یعنی میخواهند همه کسانی که در این مشاغل علمی هستند را اخراج کنند. و حدس بزن چه میشود؟ فرانسه دارد همه دانشمندان ما را جذب میکند.
واقعاً! دنبال کردن استون یا گرفتن یک کلمه از او کار آسانی نیست. استون از همان جوانی بسیار باهوش بود، و خودش هم با افتخار این را میگوید. او خود را «باهوش و مصمم» توصیف میکند و گزارش شده که ضریب هوشیاش ۱۵۴ است؛ سطح نابغه.

او چندین کلاس را در مدرسه پشت سر گذاشت و در ۱۵ سالگی بهعنوان یک «آزمایش» همراه با چهار پسر به کالج ایالتی ادینبورو در پنسیلوانیا فرستاده شد؛ سه سال جلوتر از همسالانش. او رشته ادبیات انگلیسی خواند و در گلف هم مهارت داشت، اما پیش از اینکه فارغالتحصیلی شود آنجا را ترک کرد:
استاد دانشگاهم وقتی برای مدلینگ میرفتم عصبانی شد.
میگفت داری کارتو از دست میدی، چون واقعاً فکر میکرد حرفه من نویسندگی است.
شارون به نیویورک رفت و مدل موفقی شد. در سال ۱۹۸۰، اولین حضورش در حرفه بازیگری را با بازی کوتاه خود در فیلم خاطرات اکلیلی وودی آلن تجربه کرد، که در آن صحنهای کوتاه و تاثیرگذار را اجرا نمود. سپس به هالیوود رفت و زیر نظر مربی بازیگری روی لندن آموزش دید؛ همان کسی که پیش از او به برد پیت و رابرت داونی جونیور نیز آموزش داده بود.

جذابترین زنان سلبریتی بالای ۶۰ سال که همچنان جهان را مسحور میکنند
در سال ۱۹۹۰، پل ورهوفن او را مقابل آرنولد شوارتزنگر در فیلم علمی-تخیلی کلاسیک یادآوری مطق قرار داد؛ وقتی متوجه شد فیلم بعدی ورهوفن درباره نویسندهای مرموز و مظنون به قتل به نام کاترین ترامِل است، مصمم شد نقش را به دست آورد.
دوازده بازیگر بزرگ، از جمله گزینه اول میشل فایفر و همچنین جینا دیویس، جولیا رابرتس، دبرا وینگر و کاثلین ترنر، گفتهاند این نقش را قبول نکردند، چرا که نقش پرریسک و جسورانهای بود. حتی هنگام شروع فیلمبرداری، استون مطمئن بود که تهیهکنندگان هنوز به دنبال جایگزین هستند.
غریزه اصلی موفقیت بزرگی به دست آورد و نهمین فیلم پرفروش سال ۱۹۹۲ شد و بیش از ۳۵۰ میلیون دلار در جهان فروش داشت. فعالان کمپین LGBTQ+ علیه فیلم اعتراض کردند، چون تصور میکردند نمایش شخصیت ترامِل کلیشهای و منفی است؛ یکی از معدود شخصیتهای فیلمهای بلاکباستر که هم پیچیده و چندلایه بود و هم کمی تهدیدآمیز به نظر میرسید. منتقدان هم به تحلیل فرهنگی فیلم پرداختند: آیا فیلم تنها برای جلب توجه ساخته شده یا به دنبال بررسی جدی قدرت و روابط انسانی است؟

و بعد آن تصویر جنجالی؛ یا دستکم ایدهی آن تصویر. صحنهای بسیار کوتاه که به سختی میشد آن را دید، اما همین لحظه کوتاه کافی بود تا واکنشهای شدیدی ایجاد کند. استون در خاطرات خود نوشت که برای آن صحنه فریب خورده بود و گفته بودند که هیچ چیزی نمایان نخواهد شد. او هیچگاه فکر نمیکرد این صحنه به همان شکلی که پخش شد، مورد استفاده قرار بگیرد. ناگفته نماند که کارگردان «غریزه اصلی» ادعای شارون استون درباره سکانس جنجالی فیلمش را رد کرد.
استون از این صحنه بسیار شوکه شد و در ابتدا حتی به فکر اقدام قانونی علیه فیلمسازان بود، اما در نهایت صحنه را پذیرفت. فیلم غریزه اصلی، هم شارون استون را مشهور کرد و هم تا حدی او را محدود ساخت؛ همان یک تصویر کوتاه بهنوعی او را تعریف کرد. او هنوز به فیلم افتخار میکند و آن را یکی از بهترین اجراهای خود میداند؛ نقشی که فقط او میتوانست بازی کند.

به گفته شارون، مشکل این بود که کارگردانان عمداً او را با شخصیت ترامِل یکی میدانستند.
آنها میگفتند تو دقیقاً مثل اون شخصیت هستی، انگار کسی را پیدا کردند که دقیقاً همانطور بود و تو لباسها را پوشیدی و این بهطرز جادویی روی فیلم ثبت شد. نه اینکه نقش آسان باشد؛ در واقع، دوازده بازیگر سرشناس و موفق دیگر هم آن را رد کرده بودند. بعد از اینکه فیلم طی ۲۰ سال بعد در سراسر جهان پخش شد، مردم شروع به پرسیدن این سوال کردند: آیا واقعاً همه این توجه به خاطر همان صحنه کوتاه بود؟ شاید این اجرا واقعاً درخشان و عالی بود.
بنابراین از جایی که برای دریافت گلدن گلوب نامزد شده بودم و مردم هنگام اعلام نامم میخندیدند، به جایی رسید که ایستاده تشویقم کردند و من به زن سال تبدیل شدم. مردم فهمیدند: او نمیرود، فیلم نمیرود، تأثیر فیلم نمیرود.
فیلم رفتنی نبود، اما استون پس از غریزه اصلی فقط یک فیلم عالی دیگر ساخت و نقش جینجر مککنا، کلاهبردار آسیبدیده در کازینو ساخته مارتین اسکورسیزی را درخشان بازی کرد.
و بعد دیگر هیچ. دیگر هیچ نقشی به من ندادند.
واقعاً دوست داشتم کسی جواب بدهد که چرا؟ گاهی فکر میکنم شاید به این دلیل بود که من خیلی خوب بودم.
گاهی فکر میکنم وقتی برای جایزه اسکار نامزد میشوی و بزرگترین بازیگر زنده جهان برنده نمیشود، این یعنی یک نابرابری در رابطه میان مردان و زنان وجود دارد.
آیا منظور او رابرت دنیرو، همبازیاش در کازینو است؟ او سر تکان میدهد و سپس توضیح میدهد که ناراحتی مربوط به دنیرو نبود بلکه به قدرتهای پشت صحنه مربوط میشد.

انتشار نسخه جدیدی از The Godfather Part III توسط فرانسیس فورد کوپولا + تریلر
استون درباره مهمانی قبل از مراسم اسکار با ستارههای هالیوود میگوید:
در یک اتاق خیلی کوچک بودیم. سیدنی پوآتیه آنجا بود، وودی آلن، همه بودند. فرانسیس فورد کوپولا آمد و دستش را روی شانه من گذاشت، مثل وقتی پدرم دستش را میگذاشت، زمانی که یک اتفاق خیلی جدی میخواست بیفته.
او گفت: باید چیزی بهت بگویم… تو اسکار رو نمیبری. پرسیدم چرا؟ او گفت: من برای پدرخوانده نبردم، مارتی [مارتین اسکورسیزی] برای گاو خشمگین نبرد و تو هم برای کازینو نمیبری.
و چیزی که باید بهعنوان یک بازیگر زن به یاد داشته باشید این است که شما یک بازیگر معمولی نیستید، شما یک خواننده اپرا هستید. شما در برابر مارتی شکست خواهید خورد و در برابر من هم شکست خواهید خورد، اما همیشه در دایره بازندگان ما خواهید بود.
پس این چیزی است که در طول زندگی با خود حمل کردهام؛ اینکه من یک بازنده بزرگ و چاق مثل مارتی و فرانسیس فورد کاپولا هستم.
سخت است بفهمیم چرا بعد از فیلم کازینو نقشهایی که استون شایسته آنها بود به او پیشنهاد نشد، اگرچه، بهجز نظریههای توطئه، دلایل دیگری هم وجود داشت.

در سال ۲۰۰۰، او و فیل برانشتاین، همسر دومش، پسری به نام روان را به فرزندخواندگی پذیرفتند و او تمرکز خود را روی وظیفه مادریاش گذاشت. یک سال بعد، در سن ۴۳ سالگی، او سکته تقریباً مرگباری داشت اما معجزه شد و او زنده ماند؛ شارون میگوید مغزش به مدت نه روز خونریزی داشت و پزشکان فقط یک درصد شانس زنده ماندنش را میدادند. او مجبور شد دوباره راه رفتن، صحبت کردن و خواندن را یاد بگیرد. باورنکردنی است که استون به طور کامل بهبود یافت، اما پیشنهادات کاری او کاهش پیدا کردند. او میگوید:
در آن روزها، اگر بهعنوان یک زن چیزی برایت اتفاق میافتاد، کار تمام بود.
پس حتی وقتی میخواستم دوباره به کار بازگردم، مثل این بود که بگویند: باشه، میتوانی چهار قسمت از نظم و قانون را بازی کنی.
این وضعیت مدام ادامه داشت و من هیچ درآمدی نداشتم. و در نهایت کار کردن غیرممکن شد.
او معتقد است صنعت فیلم و زندگی خصوصیاش همچنان او را بهخاطر غریزه اصلی تنبیه کردهاند. استون میگوید وقتی او و برانشتاین در سال ۲۰۰۴ طلاق گرفتند، این فیلم نقش مهمی در از دست دادن حضانت روان برای او ایفا کرد.

«آنها در یک مرحله فرزند هشت سالهام را برای شهادت احضار کردند و از او پرسیدند آیا میداند مادرش فیلمهای جنسی ساخته است یا نه؟» استون ادعا میکند که آنها این موضوع را دلیلی برای عدم صلاحیتش به عنوان مادر دانستند. او میگوید جنگ حضانت ۱۱ سال طول کشید، تا اینکه در نهایت دوباره مسئولیت روان به او داده شد. با این حال، در پایان کتابش، از برانشتاین و همسر خود تشکر میکند «برای پیدا کردن راهی به سمت یک خانواده کامل، سالم و هماهنگ با من. هیچ هدیهای بزرگتر از این نیست». همانطور که خود استون میگوید، او به دنبال نکات مثبت میگردد. در سال ۲۰۰۵، او لِرد، فرزند دومش، را به عنوان یک والد تنها به فرزندی پذیرفت، و یک سال بعد کوین، فرزند سوم ۱۹ ساله را نیز به فرزندی قبول کرد.
با عدم پیشنهادهای باکیفیت سینمایی، او تمرکز خود را بر هنرهایی گذاشت که از کودکی به آنها علاقه داشت؛ نوشتن و نقاشی. نقاشیهای زیبا او در سبک امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم انتزاعی اکنون به دهها هزار دلار فروخته میشوند. عناوین آنها (Quaaludes, Hoisted on My Own Petard, If We Make It) میتوانند یک داستان کوتاه باشند. از زمان غریزهٔ اصلی ۲ در سال ۲۰۰۶، که توسط منتقدان به شدت تحقیر شد و خودش آن را «یک آشغال» خواند، استون تعداد کمی فیلم قابل توجه بازی کرده است.

اما اوضاع در حال تغییر است. این ماه، او با فیلم هیچکس ۲ بازگشته است، درباره یک فرد معمولی، که توسط باب ادنکیرک بازی میکند و مشخص میشود که یک قاتل حرفهای است. «حالا دارم فیلمهای خوبی میسازم. در هیچکس ۲ خوب بودم و خودم هم میدانم.» چرا او اغلب نقش شخصیتهای منفی را بازی میکند؟ «فکر میکنم افراد بسیار زیبا و باهوش به شیوههای بسیار خاصی درک میشوند. چون من زنی زیبا هستم، راحتتر میتوانند نشان دهند که من هوش عاطفی ندارم.»
در واقع، یکی از فیلمهای مورد علاقهام از او، فیلمی است که در آن مهربان است. در توانا، او نقش مادر فریک (کیران کالکین) را بازی میکند، پسری ۱۲ ساله با بیماری لاعلاج. خودش میگوید این یکی از فیلمهای مورد علاقهاش است.
میدانید چرا آن فیلم را گرفتم؟ چون با هاروی واینستین قرارداد تولید داشتم و بعد از سالها که او هزینه دفتر و کارمندانم را پرداخت میکرد، متوجه شد چیزی که انتظار داشته را به دست نیاورده است. سپس برگشت و گفت: یک کتاب کودک دارم و باید آن را تولید کنم.
اما من قرار نبود با هاروی واینستین رابطهای داشته باشم.
آیا سعی کردی که به او نزدیک شوی؟
خب، من دختری نیستم که بخواهد آن را دستبهدست کند… من دختری هستم که به او قرارداد تولید میدهد و از دستش خسته میشود و یک فیلم کودکانه به او میدهد.
با وجود همه چیز، سوء استفادهها، سکته، پیامدهای غریزه اصلی و از دست دادنها، او میگوید که همیشه نیمه پر لیوان را در زندگی نگاه میکند؛ در واقع، او میگوید حتی یک لیوان خالی هم میتواند نکات مثبت داشته باشد. «میتواند دوباره پر شود، درست است؟ گاهی اوقات یک لیوان خالی همان چیزی است که نیاز داری.»

افشاگری شارون استون درباره اختلاف دستمزد باورنکردنی او و مایکل داگلاس در فیلم «غریزه اصلی»
بدون نظر