هیچ اثری در ژانر فانتزی هرگز به اندازهی ارباب حلقهها (The Lord of the Rings) واقعی به نظر نرسیده است، چون همهچیزهای جذاب را در خود دارد: خیالپردازی، اکشن، درام، دوستی، احساسات، قهرمانی و داستانی شگفتانگیز. اما در زیرپوست تمام آن شمشیرها و جادوها، در اصل روایت دو دوستی قرار دارد که تلاش میکنند در میان ویرانی همهجانبه، امیدشان را حفظ کنند. فرودو (الیجا وود) و سم (شان آستین) فقط دو انسان ریزجثه بودند که کار بسیار بزرگی انجام دادند، و شاید همین باعث شد این داستان تا این حد در دل مخاطبان، در همهی سنین، نفوذ کند.
«ارباب حلقه ها» بهتر است یا «بازی تاج و تخت»؟ هوش مصنوعی پاسخ می دهد

جی. آر. آر. تالکین جهانی حماسی آفرید و پیتر جکسون به آن جان بخشید. هر صحنه از فیلمهای فرانچایز ارباب حلقهها احساسی دارد که گویی خودمان آنجا بودهایم، در سرزمین میانه با شخصیتها قدم زدهایم، چون آنها عمیقاً شبیه انسانهایی هستند که میشناسیم. این داستان در اصل دربارهی یک دوستی عمیق است که از ترس جان سالم به در میبرد، عشقی که حتی در میانه نابودی ادامه مییابد، و شجاعتی که لزوماً ظاهری باشکوه ندارد. چنین داستانی به ما یادآوری میکند چرا بعضی دنیاها هیچوقت از قلبمان بیرون نمیروند. در ادامه این مطلب میخواهیم ۶ فیلم فرانچایز ارباب حلقهها را بر اساس کیفیت و جذابیت رتبهبندی کنیم.

۶- The Hobbit: The Battle of the Five Armies (2014)
فیلم The Battle of the Five Armies سومین و آخرین قسمت از سهگانهی The Hobbit است که لحنی سنگینتر و احساسیتر از دو فیلم پیشین دارد. داستان این فیلم با ویرانی لیک تاون بهدست اسماگ، شرور اصلی داستان، آغاز میشود و از همان ابتدا فضای تیره و اندوهناکی را ایجاد میکند. بازماندگان این ویرانی، به رهبری بارد (لوک ایوانز)، ناچارند همهچیز را از خاکستر بازسازی کنند، در حالی که تورین اوکنشیلد (ریچارد آرمیتاژ) سرانجام کوه خود را پس میگیرد اما در این مسیر، کنترل خودش را از دست میدهد. حرص و طمع بر او غلبه کرده و به شخصیت شرور واقعی داستان تبدیل میشود.
یکی از مهمترین خطوط روایی فیلم هابیت: نبرد پنج ارتش، دگرگونی شخصیت تورین است. میتوان این تغییر را در نگاه، لحن صدا و بیاعتمادی روزافزون او نسبت به اطرافیان دید. او در حالیکه از عذاب وجدان، خود را در اربور گوشهنشین میکند، فیلم به داستانی دربارهی رنج، احساس گناه و شکنندگی انسان در برابر تاریکی درونش تبدیل میشود. بیلبو بگینز (مارتین فریمن) در میانهی این آشوب، تکیهگاه اخلاقی داستان است و تنها عنصر پایداری محسوب میشود که جهان فروپاشیده را متعادل نگه میدارد.
صحنههای نبرد فیلم خیرهکننده، باشکوه و با جزئیات بالا هستند، اما جکسون اجازه نمیدهد این صحنههای عظیم، روایت را در خود غرق کنند. در پسِ تمام آن جلوههای بصری باشکوه، تمرکز فیلم همیشه بر شخصیتها باقی میماند؛ در حالی که هر بازیگر نقش خود را بهطرز فوقالعادهای ایفا کرده است. افزون بر این، این فیلم جسورانهترین آزمایش جکسون بهشمار میرود، چراکه این قسمت با سرعت ۴۸ فریم در ثانیه فیلمبرداری شده تا جلوهای فوقواقعی ایجاد کند. دنیایی که او در این فیلم میسازد، سردتر، شفافتر و بیپردهتر است و کاملاً با پارانویا و جنون تورین هماهنگی دارد.

۵- The Hobbit: The Desolation of Smaug (2013)
فیلم The Desolation of Smaug تماماً در مورد خطر است؛ از آن نوع خطرهایی که وفاداری و شجاعت هر شخصیت را به بوتهی آزمایش میگذارد. این دومین بخش از سهگانهی هابیت است و از همان آغاز مخاطب را به درون تنش و هیجان پرتاب میکند. داستان بیشتر بر بیلبو و گروه دورفها تمرکز دارد که در مسیر خود به سوی کوه تنها (Lonely Mountain) پیش میروند. آنها از جنگلهایی عبور میکنند که مملو از عنکبوتهای غولپیکر است، با الفهای میرکوود روبهرو میشوند و در نهایت در برابر اژدهایی قرار میگیرند که مدتهاست در خواب بوده است. در این فیلم، پیتر جکسون در اوج اعتمادبهنفس خود قرار دارد؛ ریتم داستان منسجمتر است، صحنههای اکشن خلاقانهتر شدهاند و لحن کلی فیلم بهمراتب تاریکتر از قسمت نخست است.
فیلم با معرفی شخصیتهای جدید همراه است، اما چیزی که بیش از همه میدرخشد، استقلال و رشد شخصیتی بیلبو است. اسماگ، در مرکز روایت فیلم، موجودی هولناک و در عین حال مسحورکننده است که با صداپیشگی بندیکت کامبربچ، به شکلی ترسناک و همزمان جذاب جان میگیرد. صحنهی رویارویی بیلبو با اسماگ از ترسناکترین و چشمنوازترین سکانسهای تاریخ سینمای جکسون است؛ ترکیبی از شکوه بصری و عمق روایی.
طنز نیز در قسمت برهوت اسماگ لطیفتر است، خطرات ملموستر، و از نظر بصری، اثر خیرهکنندهتر از همیشه بهنظر میرسد؛ درخشش طلایی اربور تضادی زیبا با سبز تیرهی میرکوود و خاکستریهای رنگ و رو رفته لیک تاون ایجاد کرده و جلوهای شاعرانه به فیلم بخشیده است.

۴- The Hobbit: An Unexpected Journey (2012)
وقتی قسمت An Unexpected Journey از هابیت در سال ۲۰۱۲ اکران شد، حس میشد که درهای سرزمین میانه پس از سالها دوباره به روی تماشاگران گشوده شدهاند. پیتر جکسون با داستانی تازه بازگشت که روح همان جهان را داشت، اما در مقیاسی کوچکتر، گرمتر و سرشار از شوخطبعی. فیلم یادآور همان دلایلی بود که تماشاگران را نخستینبار عاشق این دنیا کرد. داستان با هابیتی آغاز میشود که فقط میخواهد در آرامش زندگی کند؛ بیلبو در خانهی دنج خود در شایر روزگار میگذراند تا اینکه گندالف (یان مککلین) از او دعوت میکند تا در سفری برای بازپسگیری سرزمینشان، به گروهی از دورفها بپیوندد.
درونمایهی اصلی این فیلم دربارهی ترک آسایش و کشف خویشتن در دل ماجراجویی است. نقطهی اوج روایت در بخش «معماها در تاریکی» (Riddles in the Dark) رقم میخورد، جایی که بیلبو با هوش خود بر نیروی فیزیکی غلبه میکند و زودتر به حلقه دست مییابد؛ رویدادی که مسیر کل داستان را تغییر میدهد.
یک سفر غیرمنتظره، همچنین آغازگر نقشهی جاهطلبانهی جکسون برای تبدیل داستان نسبتاً کوتاه تالکین به یک سهگانهی کامل بود. برخی معتقد بودند که روایت بیش از حد گسترش یافته است، اما همین گسترش فرصت پرداخت عمیقتر به جهان سرزمین میانه را فراهم کرد: از گذشتهی دورفها گرفته تا مأموریتهای فرعی گندالف و سایهی تاریکی که نشانهای از ماجراهای آینده بود.

۳- The Lord of the Rings: The Two Towers (2002)
فیلم The Two Towers حسی از یک سفر طولانی را القا میکند؛ سفری که در آن آنقدر از خانه دور شدهاید که دیگر راه بازگشتی وجود ندارد، اما هنوز تا مقصد فاصلهای طولانی در پیش دارید. این فیلم بخش میانی داستان سهگانهی ارباب حلقههاست؛ قسمتی که باید میان آغاز و پایان پل بزند، اما پیتر جکسون آن را به اثری بسیار زیبا و منحصربهفرد تبدیل کرده است. فیلم درست از دل آشوب آغاز میشود، جایی که انجمن یاران از هم پاشیده و فرودو و سم در مسیری سخت و به تنهایی به سوی موردور حرکت میکنند. درون فیلم چندین خط داستانی جریان دارد، اما همه بهگونهای با یک ریتم مشترک و حسی از اراده و استقامت بههم پیوند خوردهاند.
ماجراجویی فرودو و سم با حضور گالوم (اندی سرکیس) به تجربهای فراموشنشدنی تبدیل میشود. بازی سرکیس با استفاده از فناوری موشن کپچر نهتنها این شخصیت را زنده کرد، بلکه مرزهای سینما را دگرگون ساخت و موشن کپچر را به یک هنر واقعی بدل کرد. در همین حال، آراگورن (ویگو مورتنسن)، لگولاس (اورلاندو بلوم) و گیملی (جان ریس- دیویس) در تعقیب اوروک-هایهایی هستند که مری (دومینیک موناگان) و پیپین (بیلی بوید) را ربودهاند. داستان آنها به نبردی باشکوه ختم میشود (نبرد معروف هلمز دیپ) که یکی از عظیمترین صحنههای جنگی تاریخ سینما به شمار میرود. در تمام مدت نبرد باران میبارد، آسمان تیره است، و زمانی که شیپورهای روهان به صدا درمیآیند، فیلم به شاهکاری بیمانند بدل میشود. این سکانس طی ماهها فیلمبرداری شبانه ساخته شد و نتیجهی آن در هر لحظه از قسمت دو برج مشهود است.

۲- The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring (2001)
فیلم The Fellowship of the Ring که در دسامبر ۲۰۰۱ اکران شد، بهعنوان یکی از جاهطلبانهترین پروژههای تاریخ سینما شناخته میشود. این فیلم نخستین بخش از اقتباس عظیم پیتر جکسون از آثار جی. آر. آر. تالکین بود. سه فیلم که بهطور همزمان در نیوزیلند فیلمبرداری شدند که در آن زمان تصمیمی بیسابقه بود. مقیاس پروژه بسیار شگفتانگیز و هزاران سیاهیلشکر، دکورهای واقعی که کیلومترها امتداد داشتند، و جلوههای ویژهی انقلابی از استودیوی Weta Digital برای ساخت این شاهکار به کار گرفته شد.
داستان یاران حلقه در شایر، گوشهای آرام و سرسبز از سرزمین میانه آغاز میشود، جایی که فرودو بگینز حلقهی واحد را از عمویش بیلبو (ایان هولم) به ارث میبرد. زمانی که گندالف خاکستری درمییابد که حلقه در واقع سلاح سائورون (سالا بیکر)، فرمانروای تاریکی است، فرودو ناچار میشود خانهاش را ترک کند و باری را بر دوش بکشد که هیچکس دیگر نمیتواند. در ادامه، انجمن یاران حلقه شکل میگیرد (آراگورن، لگولاس، گیملی، بورومیر، سم، مری و پیپین) نُه همراهی که هدفی مشترک دارند اما درگیر ترس، غرور و تردیدند.
هر بازیگر در اوج توان خود ایفای نقش کرده و همین تلاش جمعی، سهگانه ارباب حلقهها را به موفقیتی عظیم بدل کرد. جکسون با تکیه بر جلوههای عملی، فیلم را از گزند گذر زمان مصون ساخت. او از تکنیک «پرِسپکتیو اجباری» برای نمایش تفاوت قد میان هابیتها و انسانها استفاده کرد و دکورهایی دستساز مانند ریوندل و موریا را خلق کرد که از زیباترین طراحیهای صحنه در تاریخ سینما به شمار میروند. این فیلم چهار جایزهی اسکار دریافت کرد و در سیزده رشته، از جمله بهترین فیلم سال، نامزد شد؛ افتخاری که برای یک اثر فانتزی بسیار نادر است.

۱- The Lord of the Rings: The Return of the King (2003)
فیلم The Return of the King آخرین بخش از مجموعهی ارباب حلقههاست و حسی از خداحافظی با جهانی را دارد که سه سال در آن زندگی کرده بودیم. پیتر جکسون پیشتر دو فیلم تقریباً بینقص ساخته بود، اما در این قسمت همهچیز را به شکلی باشکوه به هم پیوند میدهد؛ نبردها، دوستیها و پایانی برای سفری که از تپههای سبز شایر آغاز شده بود.
فیلم بازگشت پادشاه از جایی ادامه پیدا میکند که فرودو و سم همراه با گالوم، قدمبهقدم به سوی کوه نابودی (Mount Doom) نزدیک میشوند، در حالی که گالوم در هر مرحله آنها را فریب میدهد. در همین زمان، آراگورن سرانجام به سرنوشت خود بهعنوان پادشاه حقیقی گوندور تن میدهد و رهبری آخرین نبرد در برابر ارتش سائورون را برعهده میگیرد. در سوی دیگر، گندالف، لگولاس، گیملی و دیگران خود را برای جنگ آماده میکنند؛ نه از سر امید به پیروزی، بلکه چون دیگر راهی جز مبارزه باقی نمانده است.
این فیلم در مراسم اسکار تمام ۱۱ جایزهای را که برایشان نامزد شده بود، از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین موسیقی متن، از آن خود کرد. بازگشت پادشاه همچنان تنها فیلم فانتزی است که موفق به کسب جایزهی بهترین فیلم سال شده، و دلیل آن را نیز به راحتی میتوان درک کرد. جکسون در این اثر، افسانهای بدون تاریخ مصرف آفرید که در آن دوستی، وفاداری و فداکاری به مفاهیمی بزرگتر از داستان تبدیل میشوند. حتی امروز نیز، وقتی تیتراژ پایانی این قسمت پخش شده و ترانهی به سوی غرب با صدای آنی لنوکس به گوش میرسد، نمیتوان از حس سنگین و عمیق وداع با جهانی که برایمان معنا داشت، فرار کرد.
۱۰ واقعیت جالبی که حتی طرفداران پروپاقرص «ارباب حلقه ها» هم از آن ها اطلاعی ندارند





بدون نظر