تا همین چند ماه پیش قانونی در کشور چین اعمال می شد که در خارج از مرزهای این کشور به “سیاست تک فرزندی” شهرت داشت. سیاستی که نه تنها فرزند دوم را غیرقاونی تلقی می کرد، بلکه خانواده های دارای بیش از یک فرزند را به پرداخت جریمه و حتی تحمل برخوردهای قهری محکوم می ساخت.
آنچه در پی می آید گزارش تحلیلی نشریه معتبر فارن پالسی از زبان یکی از این “فرزندان دوم” و غیر قانونی در آن مقطع زمانی است.
شش سال پس از اعلان رسمی قانون تک فرزندی در چین، من بعنوان فرزند دوم خانواده بدنیا آمدم. تجربه ای مشترک بین میلیون ها فرزند چینی که بعد از دهه ۱۹۸۰ بدنیا آمدند. واقعیتی که شاید نسل ما را از جنبه هایی در تاریخ چین منحصر به فرد می سازد.
توسعه وسیع شهرسازی از یک سو و حجم زیاد مهاجرت از روستا به شهرها از سوی دیگر، چند فرزندی را هر روز برای خانواده های چینی سخت تر و نامطلوب تر می کرد؛ این تغییرات توامان به این معنی بود که از این پس چند فرزندی در چین نه تنها موضوعی نامطلوب بلکه غیر قانونی تلقی خواهد شد.
معضل جمعیت نجومی چین از نزدیک به یک قرن پیش ذهن بسیاری از رهبران این کشور را به خود مشغول کرده است. سان یات-سن که بسیاری او را معمار چین مدرن می دانند بارها و بارها در نوشته های خود در قرن نوزدهم از جمعیت ۴۰۰ میلیونی چین سخن گفته بود و این عدد را تخمینی مناسب برای این کشور می دانست.
اما در دهه ۱۹۶۰ نگرانی ها بیشتر بر روی چگونگی کنترل رشد فزاینده جمعیت به عنوان راه حلی برای تعدیل فقر و کم شدن منابع طبیعی متمرکز شدند. این نگرانی ها تا جایی پیش رفت که سرانجام حکومت قانون تک فرزندی را در اوایل دهه ۱۹۸۰ به تصویب رساند و پایبندی به آن در تمامی مناطق کشور از کلان شهرها گرفته تا دور افتاده ترین روستاها اجباری کرد.
دولت با تبلیعات گسترده و انتشار اوراق ثبت نام برای فرزندان تازه متولد شده، نه تنها تمامی بارداری ها را زیر نظر داشت بلکه خانواده های خاطی از این قانون را به جریمه محکوم می کرد. سیاست های نظارتی تا جایی پیش رفت که در پاره ای مواقع، دستگاه های مسئول، زنان باردار را به سقط جنین و حتی جلوگیری دائمی مجبور کردند.
قانون تک فرزندی برای همه ما بعنوان کودکانی کوچک ترسناک بود. گاهی اوقات مسئولان مراکز کنترل جمعیت به روستای ما می آمدند و زنان باردار را در حالی که فرزندانشان گریه می کردند با خود می بردند. در مراحل ابتدایی بارداری، سقط جنین در دستور کار قرار می گرفت و اگر سن جنین به حدی رسیده بود که سقط ممکن نبود، ضمن جریمه مالی، از مادر تعهد کتبی گرفته می شد دیگر تحت هیچ شرایطی باردار نشود.
یک روز وقتی ۶ سال داشتم، پنج مامور اداره ملی کنترل جمعیت به روستای ما آمده و با خشونت و زور وارد منزل یکی از همسایگانمان به نام ژانگ شدند. آنها هر چیز قیمتی موجود در خانه را مصادره و حتی سقف خانه را خراب کردند و این در حالی بود که همسایگان نه تنها ابراز همدردی نمی کردند بلکه می گفتند خانواده ژانگ سزاوار این برخورد هستند. مردم روستا با خود می گفتند: چطور جرات می کنید بچه دارد شوید در حالیکه پولی ندارید. جریمه که نمی پردازید، انتظار دارید دولت در خدمتتان باشد؟!
از مادربزرگم پرسیدم چرا با خانواده ژانگ چنین برخوردی می شود و او پاسخ داد: آنها فرزند دوم دارند و این خلاف قانون است! به اندازه ای ترسیده بودم که ناگهان از جایم بلند شدم و به طرف خانه دویدم. سنم کم بود و نمی دانستم “خلاف قانون ” به چه معناست ولی از آنجایی که گاهی اقوام و همسایه ها مرا با نام “شماره دو کوچک” خطاب می کردند؛ می دانستم فرزند دوم هستم.
هنگام بازی ذهنم به این سوال مشغول می شد که اگر ناگهان به خانه ما وارد شدند باید کدام اسباب بازی ام را مخفی کنم و یا اصلا کجای خانه پنهان شوم؟ بعد از ظهر همان روز گوشه ای را در حیاط پشتی پیدا کردم و از روز بعد هر زمان صدای در می آمد ناخوداگاه به آن گوشه در حیاط پناه می بردم. خانواده ام نمی دانستند چه اتفاقی برای من افتاده است و حتی برادر بزرگترم لیانگ از آن به بعد مرا “خواهر کوچولوی عجیب” خطاب می کرد.
اما واقعیت این بود که ترس من هیچ وقت به واقعیت منجر نشد چون یک ماه بعد از تولدم پدرم ۹۱۰ دلار بعنوان جریمه به دولت پرداخت کرد تا در ازای آن برگه “هوکو” دریافت کند. برگه ای که به شهروندان چینی اجازه می داد از خدمات تحصیلی و درمانی بهره مند شوند. سال ها بعد وقتی برای خانواده ام تعریف می کردم که چرا بعد از اتفاقی که برای خانواده ژانگ افتاد، چنین رفتار عجیبی داشتم، همگی به افکار و نگرانی های بچه گانه ام می خندیدیم.
بر اساس گزارش اداره ملی آمار چین در سال ۱۹۸۹ درآمد سالانه خانواده های شهری ۱۹۲ دلار بود و این رقم در خانواده های روستایی تا ۹۱ دلار کاهش می یافت. در واقع جریمه ای که خانواده ام برای داشتن من پرداخت کردند معادل چند سال درآمد آنها بود.
البته همه کودکانی که شرایط مرا داشتند به اندازه من خوش شانس نبودند. هم بازی کوچی در همان روستا داشتم که فرزند سوم خانواده محسوب می شد ولی تمایل خانواده به داشتن فرزند پسر، موجب شده بود فرزند دیگری در راه باشد. مِنگ مِنگ که حتی از داشتن “هوکو” هم محروم بود مجبور شد تا پیش از تولد برادرش یک سال را خارج از کشور و در کنار پدربزرگ و مادربزرگش سپری کند.
از سوی دیگر بهایی که مادرم برای داشتن فرزند دوم پرداخت تنها به چند لار پول منتهی نمی شد. او برای اینکه بتواند مرا داشته باشد دو بار، دو فرصت شغلی بسیار مناسب را از دست داد. بر اساس قانون تک فرزندی در چین تمام کارمندان تمام وقت دولت موظف به رعایت و پایبندی کامل به این قانون بودند و در صورت تخطی، شغل دائم خود را از دست می دادند.
دولت در این مورد به خصوص به شدت حساس و سخت گیر بود؛ در سال ۲۰۱۰ یانگ ژی ژو استاد حقوق دانشگاه مطالعات سیاسی دانشگاه پکن بدلیل بارداری ناخواسته همسرش بطور دائم از کار اخراج شد و حتی ۳۶ هزار دلار جریمه هم پرداخت.
«فارن پالسی» در ادامه گزارش تفصیلی خود درباره این سیاست سخت گیرانه و مشکلاتی که برای خانواده ها در آن مقطع ایجاد شده بود، نوشت: سیاست تک فرزندی در حالی اعمال می شد که تا پیش از آن خانواده های چینی، عموما خانواده هایی پرجمعیت بودند. پیش از تشکیل جمهوری خلق چین در سال ۱۹۴۹، این کشور ۸ سال درگیر جنگ تحمیلی با ژاپن بود و بعد از آن نیز چهار سال جنگ داخلی را تجربه کرد.
«مائه ژدونگ»، رهبر وقت حزب کمونیست، با هدف بازسازی نسل جوان کشور، خانواده ها را به داشتن فرزند بیشتر ترغیب کرد و این روندی بود که با استقبال دولت مرکزی نیز مواجه شد. در آن مقطع به زنانی که بیش از ۳ فرزند داشتند “مادران قهرمان” گفته می شد. شاید بتوان گفت یکی از مهمترین دلایل تمایل بسیاری خانواده ها به داشتن فرزند دوم با وجود تمام محدودیت ها و نگرانی های موجود، همان روند چند فرزندی در دهه های گذشته بوده است.
اما ماجرا به اینجا ختم می شود، با وجود اینکه مادرم برای داشتن فرزند دوم تاوان سختی همچون از دست دادن شغل دائم همراه با مزایای بسیار و بازنشستگی تضمینی را پرداخته بود، بازهم تحقق این خواسته به این سادگی نبود.
شش ماه پس از تولد برادرم، عده ای از اداره تنظیم خانواده به خانه ما آمدند و مادرم را به خود به بیمارستان محلی بردند. دستگاهی در بدن او قرار دادند تا از بارداری او برای بار دوم جلوگیری شود. این رویه ای بود که تقریبا تمام زنان دارای یک فرزند در آن دوران تجربه می کردند. حتی بطور مستمر معاینه می شدند که دستگاه در جای خود قرار داشته باشد.
مادرم درباره آن روزها می گوید: رفتاری که برای بردن ما به بیمارستان می شد درست شبیه رفتاری بود که قصابان برای بردن دام به کشتارگاه می کردند، نه احترامی، نه ملاحظه ای. ما را به زور سوار کامیون هایی با نیمکت های چوبی می کردند بطوری که حتی نمی توانستیم پاهایمان را دراز کنیم. تنها کار ممکن در آن کامیون ها، خواندن آواز گروهی برای حفظ روحیه بود. در بهار ۱۹۸۸ مادرم بطور مخفیانه دستگاه را از بدن خود خارج کرد اما مشکل معاینات و سونوگرافی های فراصوتی همچنان پا برجا بود.
ابتکار مادرم البته در این مورد بسیار جالب بود، هر زمان که او را برای معاینه می بردند، کتی بلند بر تن می کرد و انگشتری آهنی را در جیب کت جاسازی می کرد. جیب کت را طوری طراحی کرده بود که حلقه دقیقا در جایی قرار بگیرد که در عکس های سونو تصور شود دستگاه سرجایش است. این راز تا جایی حفظ شد که چند ماه از بارداریش گذشته بود و دیگر امکان سقط جنین وجود نداشت؛ و من در اسفند همان سال به دنیا آمدم.
وقتی سالها بعد به مادرم می گفتم شرایط شما بدون من مسلما بهتر می بود؛ هزینه های اضافی، استرس، جریمه، مدیریت هر پِنی و و و ، جواب جالبی می داد: “تمام آن چیزهای خوب” بدون تو “کاملا بی ارزش بود”.
در اکتبر ۲۰۱۵ زمانیکه دولت اعلام کرد قانون تک فرزندی به زودی به “سیاست دو فرزندی” تبدیل خواهد شد، گویی دوره ای جدید در راه بود. وقتی پیر شوم به نوه هایم خواهم گفت که تقریبا در شرایط عادی هیچ شانسی برای بدنیا آمدن من وجود نداشته است.
داستان زندگی ام را برای آنها خواهم گفت؛ داستانی که شاید احمقانه، خنده دار، ناراحت کننده و جذاب باشد. اما حتما به آنها خواهم گفت که این داستان به من یاد داد از زندگی لذت بیشتری ببرم و قدر آن را بدانم و سعی کنم در لحظه لحظه بودن در کنار دیگران شاد باشم.
پس از برچیده شدن قانون تک فرزندی در چین، چندین بار تلاش کردم با مسئولان اداره تنظیم خانواده در زادگاه خود تماس بگیرم و از آنها درباره تجربیاتشان در آن دوران بپرسم، تلاشی که البته هیچ گاه به نتیجه نرسید. در گفتگو با عمویم متوجه شدم، دو مسئول اداره تنظیم خانواده روستایمان در تنهایی و سرخوردگی کامل در همانجا زندگی می کنند. اما کاملا منزوی. عمویم گفت : ” هردوی آنها تک فرزند خود را از دست داده اند. زندگی و جان بسیاری به فعالیت های آنها بستگی داشت و این همان انتقام الهی است”.
وقتی تلفن را قطع کردم سرنوشت تلخ این کارمندان برایم غیرقابل باور بود؛ اما به این نتیجه رسیدم این رسم روزگار است؛ دنیا مسیر خود را می رود …!
بدون نظر