روزی که فرزندان به دنیا می آیند، یکی از به یاد ماندنی ترین روزها برای پدر و مادرهاست. لحظه ای که برای نخستین بار صورت فرزندتان را می بینید، برای همیشه در ذهن شما خواهد ماند. اما داستانی که قرار است به آن بپردازیم، موضوعی را مطرح می کند که با گفته های بالا همخوانی ندارد. در دهه ۱۹۷۰ هنگامی که «رابرت هوگ» در استرالیا متولد گشت، یک ناراسایی عجیب بر روی صورتش مشاهده شد.
وی که اکنون ۴۴ سال دارد، با یک تومور بزرگ بر روی صورتش به دنیا آمد؛ به گونه ای که مادرش آن را «زشت» خطاب کرد. علاوه بر آن، رابرت مشکلات دیگری نیز داشت که بر روی زندگی و آینده اش تاثیر گذار بودند. پاهای او نیز دچار مشکل بودند و شرایط را سخت تر می نمودند.
ممکن است بسیاری از افراد به خاطر رفتار این زن نسبت به فرزندش واکنش نشان دهند، اما باید شرایط مادر را نیز هنگام مواجهه با پسری که از مشکلات زیادی رنج می برد، درک نمود. در آن زمان، مادر رابرت دوست نداشت او را با خود به خانه ببرد.
رابرت بعد از تولدش بارها و بارها تحت عمل جراحی قرار گرفت. یکی از آن ها مربوط به برداشتن تومور صورتش بود که به اندازه یک توپ تنیس رشد کرده بود. به علاوه، رابرت مجبور شد هر دوپای خود را قطع کند و از پروتز بهره بگیرد.
هنگامی که بچه های دیگر درباره نارسایی ها از وی سوال می پرسیدند، او این گونه پاسخ می داد: “من همین شکلی به دنیا آمدم.” رابرت در این رابطه می گوید: ” در اغلب موارد این پاسخ قانع کننده بود و آن ها را راضی می کرد.”
رابرت برای برداشتن دیگر آثار از روی صورتش، باید چند بار دیگر تحت عمل جراحی قرار می گرفت، اما او در سن ۱۴ سالگی این کار را متوقف نمود. او اضافه می کند: “ما صحبت ها درباره برخی از عوارض جانبی جراحی ها را به اتمام رساندیم. آن ها محل چشم های مرا تغییر می دادند و فاصله آن ها را کمتر می نمودند. این احتمال وجود داشت که مسئله مذکور، من را نابینا کند.”
بعد از پشت سر گذاشتن ۲۴ جراحی، رابرت تصمیم گرفت آن ها را متوقف کند و همین گونه به زندگی ادامه دهد.
ظاهر عجیب رابرت نتوانست مانع ادامه زندگی اش شود. او در سن ۳۰ سالگی ازدواج کرد و یک فرزند دختر نیز داشت. در ادامه ظاهر امروزی وی را خواهید دید.
رابرت به عنوان یک نویسنده و سخنران فعالیت می کرد و حتی نقش مشاور سیاسی فرماندار و معاون اول ایالت کویینزلند استرالیا را نیز بر عهده داشت. زندگی او به همین شکل ادامه یافت تا این که سال ۲۰۱۳ میلادی، داستان زندگی اش در قالب یک کتاب به چاپ رسید.
رابرت دوست دارد که بچه ها فارغ از ظاهر و چهره، بتوانند با هر کسی احساس راحتی کنند. کتاب «زشت» داستان زندگی رابرت و مشکلاتش را بیان می کرد. او در این رابطه می گوید: “ما باید مفهوم گسترده و زیبای انسانیت را به بچه ها نشان دهیم. آن ها باید بدانند که افراد می توانند زشت، زیبا، باهوش و یا مشکل دار باشند. هیچ کسی را نمی توان مطلقا زیبا، مطلقا زشت و یا مطلقا باهوش دانست. هیچ فردی در یک زمینه کامل نیست.”
بدون نظر