در قسمت نخست گزارش آفریقا گردی در سرزمین جذاب و رنگارنگ ماداگاسکار، شما را با ظرفیت های طبیعی و گردشگری این اقلیم منحصر به فرد قاره سیاه آشنا کرده و روایت های جذاب یکی از گردشگران خوش ذوق و ماجراجوی کشورمان را در شهرهای مختلف این کشور بررسی کردیم.
در گزارش قبلی به این موضوع اشاره شد که گردشگری ارزان که رایگان سواری و کوله پشتی گردی، مصداق هایی از آن به شمار می روند، مخاطبان بسیاری دارد و معمولا، طیفی از گردشگران که مشتاق ارزان سفر کردن هستند، ماجراجو تر از گردشگران لوکس به شمار می روند. چرا که این گونه گردشگران، تلاش دارند تا از حاشیه های لوکس و شیک سفر که برای خیلی ها جذابیت دارد، بکاهند و از هر فرصتی برای کسب تجربه خاص و لذت بردن از ناشناخته ها استفاده کنند.
سفر به ناشناخته ها و کشف جاهای هیجانی و منحصر به فرد، ماموریت بسیاری از ارزان گرد ها در دنیای دیجیتالی امروزیست که حسین عبدالهی، یکی از آن ها به شمار می رود و در گزارش امروز آفریقا گردی، با بخش دیگری از سفرنامه جذاب وی آشنا می شویم.
با ما در گزارش امروز همراه باشید.
ماداگاسکار کجاست؟
نقشه بالا، به خوبی، موقعیت جغرافیایی ماداگاسکار را که در جنوب شرقی قاره سیاه قرار گرفته است، مشخص می کند. چهارمین جزیره بزرگ دنیا، اکنون یکی از مقصدهای گردشگری رویایی برای گردشگران حرفه ای بوده و به نظر می رسد که در سال های آینده، شمار بیشتری از گردشگران ایرانی در قالب تورهای آفریقا گردی، به این منطقه از جهان عزیمت کنند.
برای مشاهده میراث جهانی ماداگاسکار به پرتال یونسکو مراجعه نمایید. درباره پارک های ملی این کشور در آینده در سرویس گردشگری روزیاتو بیشتر سخن خواهیم گفت و به گوشه ای از راز و رمز این اقلیم رویایی اشاره می کنیم.
جالب است که بدانید، اینترنیشنی ها در این کشور زیبا نیز، انجمن خاص خود را دارند. برای همین، اگر به این خطه سفر کردید، از رویدادهای جالب این مجموعه گردشگری مجازی در ماداگاسکار استفاده کنید. البته اگر خواهان اقامت در خانه های روستایی یا شهری ماداگاسکاری ها هستید، از airbnb استفاده کنید.
داستان ماداگاسکار: داستان گردشگری هیجانی
سفر به ماداگاسکار، سفر به پاریس و آنتالیا و استکهلم و بانکوک نیست. سفر به اقلیمی با طبیعت فوق العاده زیبا و سرزمینی بکر و کم تر دست خورده و فهم فرهنگ و سنتی به قدمت تاریخ است. ۵ درصد کل تنوع زیستی جهان در این سرزمین قرار داشته و بیش از هشت هزار نوع گونه گیاهی و جانوری را می توان یک جا، در شهرهای مختلف ماداگاسکار مشاهده کرد.
با وجود طبیعتی بی نظیر و سواحلی جذاب و زیبا و قابلیت های فراوان گردشگری و طبیعی، ماداگاسکار، یکی از فقیر ترین کشورهای دنیا و از جمله کشورهای توسعه نیافته آفریقا محسوب می شود. جایی که هنوز در قرن بیست و یکم، حداقل های زندگی، در اختیار طیف زیادی از جمعیت این کشور قرار ندارد و ده ها تصویری که در قسمت نخست این گزارش از شهرها و روستاهای این کشور مشاهده کردیم، بخشی از واقعیت این دیار را نشان می دهد.
به هر حال، ماداگاسکار، ظرفیت های گردشگری طبیعی بسیاری برای ایرانیان دارد و به همین خاطر، آن را بهشت طبیعت شناسان جهان می دانند که خوشبختانه برای سفر به این سرزمین دور دست، روادید از مبدا نیاز نیست و ایرانیان می توانند به محض ورود به پایتخت زیبای آن، روادید ۹۰ روزه دریافت کنند.
تنوع فرهنگ و سنت و قابلیت های غذایی و انواع و اقسام فرصت های گردشگری جنگلی، دریایی، ساحلی، خشکی و هوایی که در این کشور رنگارنگ آفریقا مشاهده می شود، همه و همه جذابیت های سفر به این کشور بوده که از شما دعوت می کنیم تا در صورتی که تا کنون به قاره سیاه سفر نکردید، شروع آفریقا گردی را از ماداگاسکار دنبال کنید.
در گزارش قبلی به این جا رسیدیم که آقای عبداللهی به همراه گروهی که به این کشور سفر کرده بودند، روز سوم را آغاز کرده و عازم شهری به نام میاندریوازو می شوند.
گشتی در ماداگاسکار
صبح روز سوم است و عازم راهی دور به مقصدی در شهر کوچک میاندریوازو می شویم.
از شهر تانا که دور می شویم زندگی ابتدایی و طبیعی مردمان این سرزمین بیشتر به چشممان می آید، کشاورزی و دامداری سراسر سنتی و ابتدایی شان، گویا هنوز پای انقلاب صنعتی به این سرزمین باز نشده است!
زمین ها را با دست شخم می زنند، حتی سنگ های مورد نیاز راه و ساختمان سازی شان را با دست خرد و سایزبندی می کنند، حمل و نقل شان هم با گاری و زِبو یا همان گاوهایشان صورت می گیرد.
روستاها عمدتاً کوچک و خانوادگی هستند، چند خانه گلی با سقف های شیبدار سفالی و مقداری زمین کشاورزی در اطرافش که نان رزق خانواده از آن تامین می شود.
کشت اصلی شان هم برنج است، غذای غالب سه وعده شان! به صورت کاملاً تصادفی جلوی یکی از روستاهای نسبتاً بزرگتر مسیر می ایستیم و می رویم داخل روستا، لابه لای مردم، همان ها که تاکنون با هیچ غریبه از راه دور آمده ای تعاملی نداشته اند.
ورود به دنیایشان آسان است، دنیای غریبه نوازشان، اینجا جواب هر کلامی لبخند است، دوربین را به هرسو که بچرخانی لشکری از بچه ها جلویش صف می بندند، باشد که دیده شوند و شاید کسی در گوشه ای برای همیشه ثبت و ضبط شان کند.
آقای عبدالهی در سفر ماجراجویانه خود به سرزمین بکر ماداگاسکار، به سبک زندگی مردمان و پوشش و نوع رفتار آنها بسیار دقت کرده و این رفتارها را شکار دوربین خود کرده اند که نمونه ای از آن را در تصویر زیر مشاهده می کنید.
برای این گردشگر جوان کشورمان، زندگی کودکان به عنوان بخشی از واقعیت های زندگی و جریان حیات در این اقلیم بی همتا، همواره جالب توجه بوده و بخشی از سفرنامه خود را به شکار تصاویری از خنده و بازی کودکان این کشور فقیر آفریقایی اختصاص داده اند که در زیر، نمونه ای از این تصاویر را مشاهده می کنید.
از روستا و بچه های همیشه خوشحالش که خداحافظی می کنیم عازم شهر «آنتسیرابه» می شویم، دومین شهر بزرگ ماداگاسکار بعد از تانا، در حد ناهار خوردنی مهمانش هستیم.
وسایل نقلیه این شهر اما بیشتر از هر چیزی جلب توجه می کنند، نامشان «بوس بوس» است، البته نه به آن معنا که ما در ذهن داریم! اصولا دوگونه بوس بوس وجود دارد، آنها که سه چرخه هستند و نیروی محرکه شان رکاب زدن است، نوع دوم اما دو چرخ بیشتر ندارد که صد البته باید توسط “بوس بوس ران” هدایت شود، دسته اش را می گیرد و طول مسیر را می دود تا مسافر خسته را به مقصدش برساند و بدین گونه نانی به کف آرد!
شغل رایج و بامزه و البته سختی است بوس بوس رانی، مخصوصا که خودت هم بوس بوس دار نباشی و مجبور باشی به صورت شیفتی روی بوس بوس دیگران کار کنی!
باقیمانده مسیر تا میاندریوازو را می پیماییم و می پوییم تا بعد از تاریک شدن هوا و زیر نور ماه، در محل اقامتمان قرار گیریم و این باشد پایانی بر روز دیگری از سفر…
عازم حاشیه رودخانه سیریبینا می شویم، همان که از مرکز ماداگاسکار سرچشمه می گیرد و خود، مسافر ساحل غربی است و مقصدش جایی نیست جز اقیانوس بیکران هند، می رود تا به اصالت خویش بازگردد و در طی این مسیر، روزی می بخشد و سیراب می کند جان خسته مردمان سرزمینش را.
می رویم تا همراه سیریبینا دو روزی را به تماشا بنشینیم زندگی روزمره و کاملاً ابتدایی حاشیه نشین هایش را، می رویم تا شاید در این گذر رازآلود، زندگی را عمیق تر نفس بکشیم. از روستای کوچکی عبور می کنیم و به رودخانه می رسیم، بچه ها و سپس بزرگترهایشان به استقبالمان می آیند.
مسیر کوتاهی از قسمت کم عمق رودخانه را با کَنوهای چوبی بسیار ساده ای می پیماییم تا به قایقمان برسیم، همان کنوهایی که بی هیچ ظرافت و شاید خلاقیتی از تنه درختی تراش خورده اند و تنها کمی بیشتر از اندازه مسافرینش عرض دارند، قایقران پارو می زند و کنوی چوبی مان رام و مطیع تدبیرش است.
رودخانه سیریبینا در اوج سادگی اش بسیار زیباست، گاه عریض می شود و کم عمق و آرام و گاه کم عرض و پرشتاب، حتی گاه چنان عرض می گیرد که جزیره هایی کوچک، میهمان بسترش می شوند و سواحلی ماسه ای و زیبا هم در حاشیه اش شکل می گیرد که بیشتر شبیه دریاچه اش می کند تا رودخانه!
از هم جذاب تر اما زندگانی مردمان حاشیه این رودخانه است، تا ده ها و صدها کیلومتر اطرافشان از برق و تکنولوژی اثری نیست و آن ها به ساده ترین شکل ممکن روزگار می گذرانند، همانگونه اند که اجدادشان بوده اند، انگار سهمی نیافته اند از انقلاب پر سرعت صنعتی و زندگانی مدرن سال های اخیر.
فارغ هستند از دنیای پرشتاب این روزهای ما، شاید برای همین است که آرامش و مهربانی شان عمق دارد و به دل می نشیند… به هر روستایی می رسیم لشکر بچه ها در کنار رود چشم انتظارند، چشم انتظار لبخندی و دستی که تکان داده شود تا غریق شادی شان کند.
عاشق بطری های خالی آب هستند تا شاید اندک مواد غذایی شان را در کپرهاشان، در آن ها نگهداری کنند. مرد و زن و کوچک و بزرگ روزانه چندین بار تن و بدن شان را به آب می سپارند و خود را می شویند، حتی همدیگر را که شاید این رفتارشان را از پیشینیان و نیاکانشان به ارث برده اند و این خود می تواند گواهی دیگر بر نظریه تکامل باشد.
پوشش اما مفهومی دیگر دارد اینجا و طبیعتا متفاوت است با آنچه ما دیده ایم و آموخته ایم، شاید هم قرار نبوده که ما غریبه ها روزی به دنیای ساده و بکرشان سرک بکشیم و قضاوتشان کنیم که آنها دنیای خودشان را دارند و ما مفاهیم و تعاریف خودمان را و صد البته همین تفاوت های عمیق است که زمین مان را جذاب تر و زیباتر کرده است!
می رویم و می پیماییم همیشه جاری سیریبینا را تا عصرگاهان به آبشار بسیار زیبای «نوسیناپلا» می رسیم، قایقمان آرام می گیرد در زیر سایه سار درخت بلندی در حاشیه سیریبینا و مسیر حدودا بیست دقیقه ای تا آبشار را پیاده می پیماییم، دریاچه های بسیار زیبای فیروزه ای رنگی که در مسیر آبشار تا رود شکل گرفته اند.
بدجوری دل را هوایی می کنند، تمام خستگی مسیر و گرمای هوا را می سپاریم به خنکی و لطافت آب آبشار و حوضچه های اطرافش، همانگونه که بومیان آن منطقه سال ها تن و روحشان را در آنجا شسته اند!
تازه می شویم، زنده می شویم، سرخوش و سر زنده، مخصوصا آنجا که فشار بی وقفه آب آبشار بر سر و پشتمان می خورد و انگار تمام گذشته ها را می شوید و با خود می برد و زندگی از نو آغاز خواهد شد، توصیف زیبایی و حس خوب لحظاتش واقعا سخت است که این لحظات را فقط باید چشید و درک کرد!
نزدیکی های غروب آفتاب است که عزم پیمودن بخش دیگری از مسیر رودخانه ای سیریبینا را می کنیم، حالا صخره های مسیر بلندتر شده اند و درختان و جنگل های حاشیه رود هم انبوه تر و سرسبزتر، می نشینم آن لبه جلویی قایق به دیدار غروب، آفتاب کم رمق تر می شود و نور می پاشد بر سر آب و آسمان.
زمین و زمان اینجا جادویی است، مثل آفتاب پرست های این سرزمین هر لحظه اش رنگی دارد و آرامش عجیبی که تا عمق جان آدم نفوذ می کند، انگار لحظه هایش ملکوتی و خدایی hست اینجا.
جالب تر اینکه تکرار این تجربه در سال های مختلف هم لحظه ای و ذره ای از لذت عمیقش نکاسته است! چندتایی از خدمه قایق و بچه های مالکش می آیند آن جلو، آنها هم گویا تقدس این زیبا سرزمین و لحظات غروب را دریافته اند.
بی هوا می زنند بر دبه ای تو خالی دم دستشان و سرود مستانه سر می دهند و نوایشان می آمیزد در سکوت طبیعت و به رقصشان در می آورد…
هوا تاریک شده است حالا و ستاره ها یک به یک در گوشه ای از آسمان چشمک پرانی می کنند، ماه نه چندان کامل هم از عصرگاهان در آسمان است و حالا با تاریک شدن هوا بیشتر خودنمایی و نورافشانی می کند. در گوشه ای از جزیره ای ماسه ای آن هم وسط رودخانه چادرهایمان را یک به یک به صورت دایره ای و دورهم برپا می کنیم و در گوشه ای دیگر آتش می افروزیم.
آسمان بی نهایت زیباست، ستاره هایی را می توان در آسمانش دید که ما ساکنان نیم کره شمالی هرگز تماشایشان نکرده ایم، امتداد و عمق کهکشان راه شیری هم اینجا گویا زیباترست و واضح تر، آنهم در جایی که تا ده ها کیلومتر اطرافمان هیچ آلودگی نوری وجود ندارد! همه این زیبایی ها لذتش وقتی مضاعف می شود که با صدای طبیعت بکر شب هنگامان این منطقه درهم می آمیزد!
دیری نمی پاید که از روستاهای محلی دور و نزدیک، بچه ها و گاه بزرگترهایشان به دیدارمان می آیند و همنشین آتشمان می شوند، چشمهاشان برق می زند در کنار شعله های آتش، باز هم روح اصیل و عمیقشان به وجد می آید و می خوانند و می رقصند، عمیقا به دل می نشیند چرا که از عمق دل های ساده و صمیمی شان برمی آید.
از آن شبهاست که دوست داری سحری نداشته باشد و کلید صبحش را باید در چاه انداخت! بعضی ها می نشینند کنار رودخانه و نیمه های شب غروب زیبای ماه روی سر آب رودخانه را تماشا می کنند و بعضی هم تا خود صبح چشم برهم نمی گذارند که مبادا لذت لحظه ای از آن فضای پرکشش را از دست بدهند!
شب بخیر
خیلی جذابه
ادم رو هوایی نکنین 🙂
خخخ
چقدر جای خوشگلیه اینجا.
ممنون بابت معرفی
ندیده بودم تا حالا ماداگاسکارو
اما زیاد شنیدم که تورها میرن
حیف که گرونه