فیلم هایی که بدون شک دیدنشان شما را در خلوتتان به گریه خواهد انداخت

فیلم هایی که بدون شک دیدنشان شما را در خلوتتان به گریه خواهد انداخت

بدون شک هدف بسیاری از تماشای فیلم و سریال چیزی جز سرگرمی نیست. به عبارت دیگر اگر چه بخش کوچکی از کسانی که به طور مداوم فیلم تماشا می کنند جزو تماشاگران حرفه ای بوده و با اهدافی خاص و جدای از سرگرمی، به این کار دست می زنند اما بخش اعظم تماشاگران فیلم تنها برای این که ساعاتی را سرگرم شوند و از دیدن یک فیلم لذت ببرند به تماشای فیلم می پردازند. علاوه بر این فیلم ها و ژانرهای بسیار متنوعی وجود دارند که انتخاب را برای تماشاگران سخت تر می کند. در کنار این موضوع باید گفت که هیچ کس به طور آگاهانه برای دیدن یک فیلم غمناک به سینما نمی رود اما سازندگان فیلم همیشه نمی توانند و یا نمی خواهند که فیلم هایی با مضامین تماماً شاد بسازند.

در ادامه می خواهیم فیلم هایی را به شما معرفی کنیم که دستکم در یک صحنه چنان غمناک و ناراحت کننده هستند که شما را به گریه خواهند انداخت و بدون شک می توان ادعا کرد که هر کسی، غیر از یک روانی، با دیدن صحنه هایی از آن ها با چشم خیس سینما را ترک خواهد کرد.

۱-داستان بی پایان (۱۹۸۴)


فیلم «داستان بی پایان» (The Neverending Story) داستان پسربچه ای عجیب و خجالتی با نام باستین را روایت می کند که همواره در مدرسه مورد اذیت و آزار دوستانش قرار می گیرد. یکی از این روزها برای فرار از دست آزار و اذیت های همیشگی، باستین وارد یک کتابفروشی می شود و پس از برخورد بد صاحب کتابفروشی، یکی از کتاب ها را برمی دارد و خارج می شود. بدین ترتیب وی برای فرار از تنهایی و از آن جایی که به خواند کتاب علاقه فراوانی دارد شروع به خواندن کتاب می کند. کتابی که او مشغول خواندن آن می شود داستان یک قهرمان افسانه ای دشت های سرسبز را به نام آتریو روایت می کند که برای نجات جان ملکه و مقابله با نیروهای شری که قصد نابودی قلمرو فانتزی او را دارند به سفری خطرناک برود.

وی در این سفر تنها اسب خود را همراه دارد و زمانی که وارد سرزمین باتلاق های غم می شوند اسب او کم کم در باتلاق های افسردگی، غم و ناامیدی گرفتار شده و ناگهان از راه رفتن باز می ماند. هر چه آتریو از او خواهش می کند وی دیگر قدمی برنمی دارد و در نهایت در این باتلاق فرو می رود. ای صحنه چنان دردناک است که بدون شک برای مدتی از اسب ها بیزار خواهید شد یا برای این که کمی حالتان بهتر شود مدتی از تماشای ادامه ی فیلم منصرف خواهید شد.

۲- نجات سرباز رایان (۱۹۹۸)


حتی بدون تماشا کردن این فیلم نیز بسیاری در مورد جنگ جهانی دوم و نبرد نورماندی جیزهای زیادی می دانند. فیلم «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan) از به تصویر کشیدن درگیری های واقعی در این نبرد ناگهان به داستانی ساختگی و شخصی در مورد سربازی به نام رایان بسط پیدا می کند. او تنها بازمانده از میان چهار پسر است و به همین دلیل مقامات ارشد نظامی ایالات متحده تصمیم می گیرند که آخرین فرزند یک مادر پیر را نزد او برگردانند زیرا او به اندازه ی کافی برای کشورش فداکاری کرده است. جدای از صحنه های دردناک و وحشتناک اول فیلم، تماشاگر ادامه ی داستان را نیز با غم خاصی که در آن ها وجود دارد دنبال می کند و در نهایت در صحنه ی پایانی اوج غم داستان خود را نشان می دهد که در آن رایان سالخورده در یک قبرستان روی قبر خاصی ایستاده است.

درون این قبر کسی خوابیده که زندگی وی را نجات داد و در این راه همراه دوستانش جان دادند. ناگهان به یاد می آورد که آخرین جمله ی او قبل از مرگ چه بوده است؛ اینکه به او گفته کاری طوری زندگی کند که ارزش این همه فداکاری را داشته باشد. به همین دلیل وی از همسرش می پرسد که آیا زندگی او طوری بوده که فداکاری دوستانش را ارج نهاده باشد؟ همسرش به او اطمینان می دهد که همینطور بوده است. صحنه ی پایانی فیلم بدون شک دردناک ترین و غم انگیز ترین صحنه ی فیلم «نجات سرباز رایان» است.

۳- من اسطوره هستم (۲۰۰۷)


فیلم های زیادی با محوریت زامبی ها وجود ندارند که بتوانند اشک را بر چشمان شما جاری کنند اما بدون شک فیلم «من اسطوره هستم» (I Am Legend) از آن ها نخواهد بود. در این فیلم تلاش های ویل اسمیت در خیابان های نیویورک سیتی برای زنده ماندن و نجات دیگران دل شما را به درد خواهد آورد. شاید صحنه ی پایانی فیلم بی نقص نبوده و زامبی ها و هیولاها به خوبی ساخته نشده باشند اما این موضوع در مورد سگ دوست داشتنی اسمیت به نام سم که همه جا او را همراهی می کند صدق نمی کند. با ادامه داستان و فلش بک هایی که می بینیم که نحوه ی همراهی این دو را نشان می دهد، در می یابیم که دخترش تنها چند لحظه قبل از مرگ این توله سگ را به او داده است. این سگ نماد خانواده ای است که از دست داده و دیگر وجود ندارد. علاوه بر آن این سگ تنها همراه و دوست وفاداری است که اسمیت در این شرایط دهشتناک دارد.

در یکی از دردناک ترین صحنه ها، سم توسط یک سگ زامبی گاز گرفته می شود و اسمیت چاره ای جز کشتن تنها دوست و همراهش ندارد. شاید اگر می توانست با یک تزریق مرگبار یا با شلیک یک گلوله به زندگی او پایان می داد اما موضوعی دردناک تر رخ می دهد. او مجبور می شود سگ دوست داشتنی اش را در بغل بگیرد و در حالی که او رفته رفته به یک زامبی تبدیل می شود آن قدر گلویش را فشار دهد تا جان دهد. این صحنه دل شما را به درد خواهد آورد و اسمیت از تمام قدرت بازیگری خود برای نشان دادن دردی که در حال کشتن تنها ارتباط او با خانواده ی از دست رفته اش احساس می کند استفاده می کند. این موضوع چنان برای وی غیرقابل تحمل است که وی تصمیم می گیرد به بدترین شکل ممکن به زندگی خود پایان دهد، هر چند موفق به این کار نمی شود.

۴- دوازده مرد خبیث (۱۹۶۷)


اگر فیلم «بی خواب در سیاتل» (Sleepless in Seattle) را دیده باشید صحنه ای که در آن تام هنکس و ویکتور گاربر دور یک میز نشسته و در حال صحبت با ریتا ویلسون هستند و در مورد یک صحنه ی دردناک در یک فیلم معروف صحبت می کنند را به یاد دارید. آن ها رابطه ی عاشقانه ی فیلم را به یکی از صحنه های دردناک فیلم «دوازده مرد خبیث» (The Dirty Dozen) تشبیه کرده و ناگهان اشک در چشمانشان حلقه می زند. فیلم «دوازده مرد خبیث» فیلم کلاسیکی است که داستان گروهی شبه نظامی متشکل از افراد خلافکار را روایت می کند که برای انجام یک عملیات خطرناک در دل فرانسه اشغالی در دوران جنگ جهانی دوم داوطلب می شوند. ماموریت آن ها کشتن گروهی از افسران بلند مرتبه آلمان نازی در دل یک قلعه ی محافظت شده است که که بیشتر به یک خودکشی شبیه است. این داستان نه تنها دردناک نیست بلکه داستاین مهیج و خلاقانه بنظر می رسد.

در مراحل آخر انجام ماموریت و در حالی که آن ها موفق شده اند افسران نازی را در داخل یک پناهگاه حبس کنند، شخصیت جفرسون با بازی جیم براون باید نارنجک هایی را درون مکانی که آلمانی ها در آن گرفتار شده و جیغ و داد می کنند بیندازد. این کار با توجه به این که آن ها قبلاً مقدار زیادی گازوئیل را روی سر این آلمانی ها ریخته، بدین معناست که به زودی انفجار بزرگی در این پناهگاه رخ خواهد داد. وی ماموریت خود را به خوبی انجام می دهد و زمانی که تنها چند متر با دوستانش که منتظر او هستند فاصله دارد یک آلمانی که معلوم نیست از کجا آمده او را به کام مرگ می کشد و تماشاگران با دیدن این صحنه ی ناباورانه نمی توانند جلوی گریه خود را بگیرند.

۵- آپ (۲۰۰۹)


وقتی که والدین کودکان خود را برای دیدن یکی از بهترین انیمیشن ها پیکسار در سال ۲۰۰۹ به سینماها می بردند اصلاً انتظار نداشتند که خود با چشمانی گریان سالن را ترک کنند. فیلم داستان دو نفر را روایت می کند که عاشق یکدیگر می شوند و تمام زندگی شان را با هم می گذرانند. اما از همان ابتدا تراژدی رخ می دهد و آرزوهای آن ها برای بچه دار شدن به دلیل ناباروری از بین می رود. سپس تلاش های آن ها برای سفری پرماجرا به دلیل اتفاقات ناخوشایند بی نتیجه می ماند و زمانی که شوهر قصد دارد همسرش را با یک جهانگردی بزرگ سورپرایز نماید، شاهد مرگ همسرش می شود و پیرمرد داستان تنها می ماند. این واقعیت گرایی دردناک باعث شد که بسیاری از تماشاگران با چشم هایی گریان و قلبی اندوهناک سالن های سینما را ترک کنند.

۶- مسیر سبز (۱۹۹۹)


شاید انتظار برای اعدام داستان خوبی برای ساخت یک فیلم نباشد اما فیلم «مسیر سبز» (The Green Mile) به خوبی از این داستان برای تحت تاثیر قرار دادن تماشاگر استفاده می کند. شخصیت غول پیکر اما خوش قلب داستان یعنی جان کافی به قتل دو خواهر دوقلو متهم و به مرگ محکوم شده است. در مدتی که وی در زندان بسر برده و انتظار مرگ می کشد می فهمیم که وی قدرت های معجزه واری دارد که می تواند بیماری های افراد را درمان کند. همچنین در می یابیم که او بیگناه است و شخص دیگری دختران بینوا را به قتل رسانده است. رویه ی معمول برای اعدام کردن یک محکوم بر روی صندلی الکتریکی این است که ماموران یک کلاه سیاه را روی سر محکوم به مرگ می گذارند.

اما کافی از تاریکی می ترسد، به همین دلیل عاجزانه از نگهبانان درخواستی می کند:” خواهش می کنم رییس، اون چیز رو روی صورتم نکشین، منو توی تاریکی نذارین. من از تاریکی می ترسم” البته که هیچ کس دوست ندارد در تاریکی باشد اما وقتی که جان کافی با آن جثه ی ترسناک اما قلبی رئوف و مهربانی بچگانه اش از مامور اعدام می خواهد او را در تاریکی قرار ندهد همه تماشاگران به یاد دوران بچگی خود می افتند که از والدینشان می خواستند قبل از خواب در اتاق را کمی باز بگذارند یا چراغ ها را خاموش نکنند. این صحنه همانطور که در فیلم دل ماموران را به درد می آورد، تماشاگران را نیز در اندوهی عمیق فرو می برد.

۷- درون بیرون (۲۰۱۵)

همه می دانیم که همه افراد احساسات قدرتمندی دارند که رفتارهای آن ها را کنترل می کند. سازندگان انیمیشن «درون بیرون» (Inside Out) از همین مفهوم بهره گرفته و از آن برای به تصویر کشیدن نحوه ی برخورد ما با این مشکلات در طول دوران زندگی استفاده می کند. این فیلم داستان سفر شخصیت/احساس های شادی و غم در ذهن را روایت می کند. این دو در طول سفر خود با یک دوست خیالی قدیمی به نام بینگ بونگ آشنا می شوند که به خاطر شادی و شیرینی اش تماشاگران را مجذوب خود می کند.

اما اتفاقی غیرمنتظره رخ می دهد و آن ها این شخصیت را از بین می برند. در واقع بینگ بونگ به درون حافظه ی تکراری می افتد که ایده ها، افکار و حتی دوستان خیالی که در آن می افتند از یاد خواهند رفت. تماشای محو شدن این شخصیت دوست داشتنی برای نجات شادی باعث دلسردی و غمگین شدن تماشاگران می شود زیرا آن ها در می یابند که با بالا رفتن سن، بزرگ ترین قوه ی تصورات انسان از او گرفته می شود.

۸- فارست گامپ (۱۹۹۴)


بدون شک فیلم «فارست گامپ» (Forrest Gump) لحظه ها و صحنه های دلگرم کننده زیادی دارد اما در برخی از لحظات انسان را به شدت غمگین می سازد و منظورمان از غم چیزی فراتر از تصور است. همه شاهد بزرگ شدن و عاشق شدن فارست هستیم و در ادامه می بینیم که او به ویتنام می رود، جایی که در ساحل بهترین دوستش در دستانش جان می دهد. اما این پایان داستان تراژیک فارست گامپ نیست زیرا وی بزودی با مرگ عشق دوران زندگی اش به دلیل بیماری ایدز مواجه می شود که فارست و پسرش را تنها می گذارد.

حتی اگر زمانی که وی شاهد مرگ مادر، بهترین دوست و همسرش هست اندوهناک نشده باشید، بدون شک زمانی که در می یابد پدر شده و از همسرش می پرسد که آیا پسرش باهوش یا مانند خود او خل و چل است شما را بدون شک تحت تاثیر قرار خواهد داد. بازی بی نقص تام هنکس در این فیلم به شدت تماشاگران را تحت تاثیر قرار داده و بسیاری از آن ها هنگام تماشای فیلم چندین بار منقلب می شدند.

۹- شیر شاه (۱۹۹۴)

در انیمیشن «شیر شاه» (The Lion King) وقتی که پدر سیمبا زیر سم های گله ی گوزن ها له می شود، سیمبا خود را در مرگ او مقصر می داند. عموی او ناگهان سر رسیده و سیمبا را متقاعد می کند که در مرگ پدرش مقصر اصلی بوده به همین دلیل سیمبا بیش از پیش در غم و ناامیدی فرو رفته و خود را در جنگل گم می کند. بدون شک این صحنه دردناک ترین صحنه ی فیلم است.

۱۰- غول آهنی (۱۹۹۹)


فیلم انیمیشن «غول آهنی» (The Iron Giant) باعث شد که همه ی تماشاگران برای یک ربات قاتل فضایی احساس دلسوزی کنند و این دقیقاً همان دلیلی بود که باعث شد فیلمی بی نقص از آب دربیاید. داستان فیلم در مورد پسربچه ای است که با یک ربات آهنی که همه فکر می کنند خطرناک است آشنا می شود اما در نهایت مشخص می شود که وی شخصیتی مهربان و دوست داشتنی دارد. فیلم در صحنه ای که این غول آهنی باید با ارتشی که او را محاصره کرده بجنگد و از خانواده و دوستانی که تازه پیدا کرده محافظت نماید به اوج خود می رسد. وقتی که مسئول نادان سربازان تصمیم می گیرد از نیروی هسته ای علیه این غول آهنی استفاده کند همه می فهمند شخصیت مهربان و دوست داشتنی دارد.

در حالی که پس از شلیک موشک هسته ای جان تمامی دوستان و همراهان او و مردم شهر به خطر می افتد، وی با دوستانش خداحافظی کرده و برای جلوگیری از برخورد بمب با شهر به استقبال آن می رود. در حالی که وی به سمت مرگ می رود جمله ی «تو همانی هستی که تصمیم می گیری باشی» را به یاد می آورد و سپس همانطور که همیشه دوست داشته سوپرمن باشد با گفتن واژه «سوپرمن» خود را در آغوش مرگ می کشد، درست همان چیزی که با این فداکاری خود به آن تبدیل می شود.

منبع: grunge
مطالب مرتبط
مطالب دیگر از همین نویسنده
مشاهده بیشتر
دیجیاتو
۷ نظر

ورود

  • Mr.FR مهر ۲۶, ۱۳۹۶

    تنها سکانسی که واقعا تونست اشک منو دربیاره ۵ دقیقه قسمت آخر انیمه code geass بود هنوزم وقتی یادش میفتم میخوام گریه کنم

  • اکبر مهر ۲۶, ۱۳۹۶

    همشون ناراحت کننده بودن اما مسیر سبز دیگه اخرش بود هم اشکم دراومد هم چند روز هم ناراحت مرگش بودم

  • امین مهر ۲۶, ۱۳۹۶

    نویسنده رسما به من گفت روانی….

  • mehrdad254 مهر ۲۶, ۱۳۹۶

    والا من هم انیمیشن up رو دیدم هم فارست گامپ هم شیرشاه تو هیچ کدوم هم اشکم در نیومد روانی هم نیستم چرا یکم ناراحت شدم اما در حد اشک نه دیگه

  • سجاد براتی مهر ۲۷, ۱۳۹۶

    سریال ezel ببیند از ائل تا اخر سریال اشک ادم در میاد اینقدر ک این سریال اشک منو در ارودن 🙂 هیچ کس اشک منو در نیاورد

  • Amin مهر ۲۸, ۱۳۹۶

    حتما باید فیلم مرثیه ای برای یک رویا توی لیست میبود.بعداز چندسال بادیدن این فیلم اشکم دراومد.

  • رها خرداد ۲۷, ۱۳۹۸

    فیلم هزارتوی پن هم خیلی خیلی گریه دار بود