ویکتوریا و عبدل؛ رابطه نزدیکی که باعث رسوایی خاندان سلطنتی بریتانیا شد

ویکتوریا و عبدل؛ رابطه نزدیکی که باعث رسوایی خاندان سلطنتی بریتانیا شد

به عنوان بخشی از جشن گرامیداشت ۵۰ سالگی تاجگذاری ملکه ویکتوریا، وی ده ها نفر از رهبران دنیا را به یک ضیافت باشکوه دعوت کرده بود. بدین ترتیب وی در یک کالسکه باز  جلوتر از گروهی از مهمانان به سمت کلیسای وست مینستر می رفت و گروهی سواره نظام هندی نیز او را همراهی می کردند. در بالکن قصرش برای مردمی که خوشحالی می کردند دست تکان داده و از آتش بازی هایی که انجام می شد نهایت لذت را برده بود. اما مهم ترین رخداد این جشن را می توان روبرو شدن او با عبدل کریم دانست که به شدت مورد توجه قرار گرفت. این مرد جوان به عنوان «هدیه ای از هند» ساعاتی قبل وارد بریتانیا شده بود، مردی که برای کمک به ملکه در ارتباط برقرار کردن با شاهزاده های هندی که در جشن حضور داشتند به آن جا آمده بود.

کریم به سرعت به مورد اعتماد ترین مشاور ملکه  و نفرین شده ترین عضو کاخ سلطنتی تبدیل شد. دوستی غیرطبیعی ملکه ویکتوریا با خدمتکار هندی جوانش در سال ۱۸۸۷ و در آن جشن سالگرد تاجگذاری آغاز شده و ۱۴ سال ادامه داشت، دوره ای که داستان های اتفاق افتاده در آن اخیراً در فیلمی با عنوان «ویکتوریا و عبدل» (Victoria & Abdul) با بازی جودی دنچ در نقش ملکه ویکتوریا به تصویر کشیده شده است. کریم در واقع منشی مورد علاقه ی ملکه بود، معلمی که هر روز به او درس زبان اردو می داد، او را با رسوم هندوستان آشنا می کرد و برای اولین بار ادویه جات هندی را به او شناساند. در مقابل نیز ملکه هدایای بی پایان خود را تقدیم او می کرد و القاب و عناوین مختلفی به او می داد که بسیاری از آن ها مورد انتقاد اعضای دیگر خانواده سلطنتی و البته حسادت آن ها قرار می گرفت.

وقتی که ملکه در سال ۱۹۰۱ درگذشت، فرزندانش تمامی نامه هایی که وی به کریم نوشته بود را سوزانده و کریم را نیز بدون تشریفات خاصی به هندوستان بازگرداندند. داستان رابطه ی این دو تنها در چند سال اخیر توسط یک تاریخ نویش هندی به نام شرابانی باسو بازگو شد که بعدها فیلم نامه ی فیلم «ویکتوریا و عبدل» از آن اقتباس گردید. بر اساس نوشته های باسو، کریم در نزدیکی شهر جهانسی به دنیا آمده و دومین فرزند بزرگ از ۶ فرزند خانواده بود. پدرش، حاجی وزیرالدین، یک دستیار پزشکی در بیمارستان شهر بود که برای در اختیار داشتن آن می بایست مقداری مهارت پزشکی می داشت. اگر چه این منصب باعث نمی شد که وزیرالدین در میان طبقه ی بالای جامعه قرار بگیرد اما آن قدر درآمدش خوب بود که توانست یک مولوی، معلم مسلمان، را برای آموزش فرزندانش در خانه استخدام نماید.

بدین ترتیب کریم از طریق تعالیم معلم مسلمانش با زبان فارسی و اردو آشنا شد. کریم خیلی زود شغلی به عنوان منشی در زندانی در آگورا بدست آورد که پدر و برادران همسر آینده اش نیز در آن جا مشغول به کار بودند. از همان جا بود که کریم برای ملاقات و خدمت به ملکه ویکتوریا انتخاب شد.

جان تایلر، سرپرست زندان، فرصتی را در اختیار کریم قرار داد. تایلر اخیراً ۳۴ زندانی را به نمایشگاه هند و مستعمرات دیگر در سال ۱۸۸۶ در لندن برده بود تا در آن جا فرش هایی که این زندانیان در دوره بازپروری خود بافت بودند را به معرض عموم بگذارد. ملکه ویکتوریا با دیدن این فرش ها شگفت زده شد و از تایلر خواست که دو مشاور هندی را برای کمک به او در مراسم جشن ۵۰ سالگی تاجگذاری انتخاب نماید. این دو نفر قرار بود نقش رابط بین ملکه و شخصیت های بلند مرتبه ی هندی را ایفا کرده و در خدمت ملکه باشند. بدین ترتیب کریم و محمد بوخشی که خدمتکاری باسابقه و باتجربه بود برای این ماموریت در نظر گرفته شدند. در مقایسه با بوخشی، کریم هیچ آمادگی برای انجام وظایف جدیدش نداشت.

اما قبل از این که به سمت لندن راهی شوند، کریم آموزش های مختصر و سریعی در مورد شرایط قصر سلطنتی و زبان انگلیسی دریافت کرد و یک ردای مناسب جدید نیز در اختیار وی قرار گرفت. ملکه ویکتوریا بعدها در خاطراتش از اولین دیدار خود با کریم گفته و او را در نگاه اول مردی «قد بلند با سیمایی جدی و دوست داشتنی» تعریف کرده است. بعد از این که کریم و بوخشی وظایفشان را در جشن به خوبی به انجام رساندند همراه با ملکه به ویلای تابستانه ی او در جزیره ی وایت رفتند. در آن جا بود که کریم با یکی از دستورالعمل های ویژه ی آشپزی خود ملکه را تحت تاثیر قرار داد. کریم با استفاده از ادویه هایی که با خود از آگرا آورده بود مرغ و پلویی ویژه پخت. بر اساس گفته های ای ان ویلسون، زندگینامه نویس ملکه ویکتوریا، ملکه این غذا را «فوق العاده» دانسته و آن را به منوی غذایی هفتگی خود اضافه می کند.

ملکه ویکتوریا که دوست داشت بیش از پیش خود را در فرهنگ هندی غرق کند از کریم خواست که به او زبان اردو یاد بدهد که در آن زمان به زبان «هندوستانی» مشهور بود. اولین درس های زبان اردو برای او تنها جنبه ی تفریحی داشته و بسیار آسان به نظر می رسید. ملکه ویکتوریا در این باره چنین گفته است:” دارم چندین کلمه هندوستانی یاد می گیرم که با خدمتکارانم حرف بزنم. این موضوع برای من بسیار جذاب است، هم در مورد زبان و هم در مورد مردم”. این علاقه خیلی زود به اشتیاقی شدید بدل گشت و ملکه برای این که بتواند بیشتر با کریم تعامل داشته باشد درس های زبان آموزی انگلیسی به کریم را دو برابر کرد و کریم نیز به سرعت یاد می گرفت.

در مدت دو ماه، ملکه دست از دست نوشته فرستادن برای کریم از طریق دیگر خدمتکارانش کشیده و به شکل مستقیم برای وی نامه می نوشت. بعد از چند ماه وی لقب منشی حافظ عبدل کریم را از ملکه دریافت کرد که او را منشی هندی رسمی وی می کرد و باعث می شد که کریم از وظایف خدمتکارانه اش رهایی یابد.

این رابطه ی رو به گسترش باعث شد که اعضای کاخ سلطنتی به تکاپو بیفتند زیرا این دو بیش از حد معمول با هم ارتباط داشتند. قبل از کریم، نزدیک ترین شخص به ملکه جان براون، خدمتکار اسکاتلندی اش بود و ملکه بعد از مرگ شوهرش آلبرت به شدت به او تکیه داشت به نحوی که بسیاری از اعضای کاخ سلطنتی ملکه را با تمسخر «خانم براون» می نامیدند. جالب این که در فیلمی دیگر به نام «خانم براون» (Mrs. Brown) جودی دنچ بار دیگر نقش ملکه ویکتوریا را بازی کرده است. اما براون در سال ۱۸۸۳ درگذشت و هیچ خدمتکاری نتوانست جای او را در حلقه ی نزدیکان ملکه بگیرد. اما کریم خیلی زود جایگاه او را بدست آورده بود.

او همیشه همراه ملکه بوده و در سفرهای ملکه او را همراهی می کرد و به گفته ی مایکل نلسون، نویسنده ی کتاب «ملکه ویکتوریا و کشف ریوریا»، حتی در اتاق خواب های سابق براون سکونت می گزید. اگر چه در کتاب خاطرات کریم چیزی از روابط عاشقانه گفته نشده است اما رابطه ی او با ملکه ویکتوریا به حد عجیبی صمیمی و خصوصی بود. وقتی که این دو شب را در یک خانه ییلاقی معروف به نام «گلاسات شیل» در اسکاتلند گذراندند،  جایی که قبلاً ملکه با براون رفته بود، همه ی نگاه ها به آن ها خیره شد. جالب تر این که بعد از مرگ براون، ملکه سوگند یاد کرده بود که دیگر به این کلبه باز نخواهد گشت. باسو می گوید که ملکه ویکتوریا در انتهای نامه هایش به کریم از عبارت های «نزدیک ترین دوست تو» و «مادر دوستدار تو» استفاده می کرده است.

همچنین به او اختیارات و امتیازاتی داده شده بود که برای هیچ خدمتکار دیگری قابل تصور نبود. او نه تنها از طرف ملکه این اجازه را دریافت داشت که همسرش را به انگلستان بیاورد بلکه پدر و دیگر اعضای خانواده اش را نیز به این کشور آورد. همچنین کریم کالسکه مخصوص خود را داشته و در سالن های اپرا بهترین جایگاه ها برای او رزرو می شد. باسو در کتاب خود گزیده هایی از نفرین هایی که ندیمه های ملکه در نامه هایشان به یکدیگر نثار کریم کرده بودند را آورده است که در یکی از آن ها یکی از ندیمه ها برای وی آرزوی طاعون می کند و یکی دیگر نیز آرزو می کند که کریم و پدرش مدتی طولانی را به زندان بیفتند. برخی از افراد حاضر در کاخ شکوه های منطقی در مورد خواسته های نامعقول کریم داشتند.

او همواره از ملکه درخواست های بیشتر و بیشتر می کرد از جمله این که حقوق پدرش را افزایش دهد یا موجبات ترفیع رییس سابقش را فراهم آورد. اما تنها غرور و نخوت او نبود که اطرافیان ملکه را آزار می داد. آن ها به دلایل نژادی نیز از کریم بیزار بودند زیرا برایش قابل درک نبود که یک تیره پوست هندی جایگاهی همطراز یا حتی بالاتر از آن ها نزد ملکه داشته باشد یا این که سر یک میز با آن ها غذا بخورد و معاشرت روزانه داشتن با وی برایشان قابل تحمل نبود.

ملکه از تمامی این عداوت ها نسبت به کریم آگاه بود و البته آن ها را تحمل نمی کرد. ملکه می دانست که بعد از مرگش، کریم احترام چندانی را از طرف اعضا و کارکنان کاخ سلطنتی دریافت نخواهد کرد به همین دلیل مدام به او هدایا و القاب تازه ای اعطا می کرد. بدین ترتیب سعی می کرد کارهایی انجام دهد که رضایت، راحتی و در خاطره ها ماندن دوست هندی اش را تضمین نماید. درحالی که کریم خانه هایی را در اقامتگاه سلطنتی ویندسور،بالمورال و آزبورن دریافت کرده بود اما ملکه زمین بزرگ دیگری را نیز در آگرا به وی بخشید، دستور داد چندین پرتره از او تهیه شده و می خواست که از او در نوشتجات و روزنامه های مربوط به حریم سلطنتی از او نام برده شود.

در لحظات آخر عمر نیز خیلی واضح اعلام کرد که کریم یکی از سوگواران اصلی مراسم تدفین او خواهد بود، مرتبه ای که تنها در اختیار دوستان نزدیک ملکه و خانواده ی او قرار داشت. ملکه نمی توانست اتفاقاتی که بعد از مرگش برای منشی کریم رخ می داد را کنترل کند اما تمام تلاش خود را برای کاهش دادن شدت سختگیری خانواده اش با کریم پس از مرگ خود به انجام رساند. اما ترس های ملکه به واقعیت تبدیل شدند. به محض از دنیا رفتن ملکه در ۲۲ ژانویه سال ۱۹۰۱، فرزندان ویکتوریا به سرعت مشاور محبوب مادرشان را اخراج کردند.

شاهزاده ادوارد هفتم نگهبانانی را به خانه ییلاقی که کریم و همسرش در آن جا زندگی می کردند فرستاد تا تمامی نامه هایی که از طرف ملکه برای وی نوشته شده بود را ضبط کرده و به سرعت بسوزانند. آن ها به کریم دستور دادند که هر چه سریع تر بدون هیچ گونه مراسم خداحافظی و نمایشی به هند بازگردد. بازماندگان ملکه به طور کامل رد منشی محبوبش را از مدارک مربوط به ملکه پاک نکردند اما تمام تلاش خود را برای دست بردن در واقعیات و گفتمان وی از رابطه اش با ملکه انجام دادند. کریم در سال ۱۹۰۹ در آگرا درگذشت، تمامی یادداشت ها و نامه هایی که برایش باقی مانده بود از بین رفت و البته فرزندی نیز نداشت که خاطرات او را حفظ نماید.

اما یک چیز از آتش نگهبانانی که به خانه اش هجوم برده بودند در امان ماند و آن هم دفترچه خاطراتش بود، دفترچه ای که به شکل سری در خانه ی عبدل رشید، پسرعموی او برای چندین نسل باقی ماند. نوادگان رشید این دفترجه را در سال ۲۰۱۰ و یک قرن پس از مرگ ملکه در اختیار باسو قرار دادند. خاطرات کریم جزییات جدید و باورنکردنی را در مورد دوستی بسیار نزدیک او و ملکه نمایان می کرد که فراتر از خطوط قرمز نژادی و طبقاتی آن زمان بود، چیزی که تنها از یک مرغ پرادویه خوشمزه شروع شد.

منبع: smithsonianmag
مطالب دیگر از همین نویسنده
مشاهده بیشتر
یک نظر

ورود

  • yes yes آبان ۸, ۱۳۹۶

    ویکتوریا چقد شبیه انیس الدوله س :))