۱۰ داستان واقعی آدمخواری که برای زنده ماندن رخ داده است [قسمت اول]

۱۰ داستان واقعی آدمخواری که برای زنده ماندن رخ داده است [قسمت اول]

آیا تاکنون به آدمخواری فکر کرده اید؟ آیا خودتان را جای افرادی که برای زنده ماندن دست به آدمخواری زده اند گذاشته اید؟ می دانیم! شما هم از آن دسته آدم هایی هستید که با خود می گویید هیچ وقت تحت هیچ شرایطی دست به این کار ناخوشایند نخواهید زد! همه این عقیده را داریم اما شرایط همواره انسان را به انجام کارهایی فراتر از حد تصور و تعقل وا می دارد. همه می دانیم که مقاومت کردن در برابر وسوسه خوردن یک کیک خامه ای تولد و غذاهای خوشمزه باقیمانده از مهمانی تا چه اندازه سخت است. شاید روی برگرداندن از این غذاهای خوشمزه مانند یک شکنجه زجر آور باشد. اکنون تصور کنید که در یک قایق روی اقیانوس گرفتار شده اید و برای روزها بدون آب و غذا مانده اید.

آب بارانی که جمع کرده اید به پایان رسیده و تکه چرمی روی کلاه خود را نیز خورده اید. ناگهان متوجه می شوید که یک تکه بزرگ گوشت غنی از پروتئین کنار شماست. خیلی زود به ذهن شما خطور می کند که مسافران در حال مرگ کنار دست شما که شاید برخی از آن ها نیز مرده باشند، اگرچه غذای اشتها آوری به نظر نمی رسند اما دستکم می توانند جان شما را نجات دهند. و آنگاه به یاد کیک هایی می افتید که نادیده گرفته بودید و می بینید که دل کندن از آن تکه کیک چندان هم سخت نبوده است. اینجاست که آن چیزی که همیشه در زمان سیری حال شما را بد می کرد به سراغتان می آید: آدمخواری!

در ادامه این مطلب به مواردی اشاره می کنیم که در آن ها برخی انسان ها تابوی نهایی را شکسته و به آدمخواری روی آورده اند. البته آن ها این کار را برای لذت بردن یا انجام یک سنت مذهبی انجام نداده اند بلکه برای زنده ماندن راهی جز آدمخواری نداشته اند. از این رو در حالی که ما به مشهورترین موارد آدمخواری برای زنده ماندن اشاره می کنیم شما مطمئن شوید که در سفرهای خود در طبیعت وحشی به اندازه کافی مواد غذایی همراه داشته باشید!

۱۰- گروه دانر

بله بسیاری از ما داستان گروهی که در سال ۱۸۴۶ برای یک سفر اکتشافی در آمریکا عازم شده و پس از گرفتار شدن در کوهستان ها مجبور به خوردن گوشت افراد مرده گروه شدند را شنیده ایم اما هیچ داستان آدمخواری بدون پرداختن به مورد باورنکردنی گروه دانر کامل نخواهد بود. این گروه در واقع گروهی از مردم آمریکا بودند که در سال ۱۸۴۶ برای اقامت در مکانی تازه به سمت نوادا به راه افتادند. در واقع آن ها برای رسیدن به غرب یک مسیر تازه و خطرناک را در پیش گرفتند.

در برخی از نقاط آن ها برای عبور دادن گاری هایشان چاره ای جز کندن کوه ها و صخره ها نداشتند. حتی در طی مسیر با یک بیابان به طول ۱۳۰ کیلومتر روبرو شدند و در نهایت در نوامبر ۱۸۴۶ در کوهستان های خشن نوادا گرفتار شدند. بدین ترتیب آن ها تعداد بسیاری از احشام و واگن ها و حتی افراد خود را از دست دادند. برفی زودرس نیز کار را برای آن ها دشوارتر ساخت و در حالی که ذخیره غذایی آن ها به اتمام رسیده بود. در نهایت از این گروه ۸۴ نفره تنها نیمی از آن ها زنده ماندند.

در این مدت آن ها ابتدا حیوانات و سپس سگ هایشان را کشته و خوردند. سپس با تهیه کردن سوپ از استخوان های حیوانات چند روزی را نیز به این شکل گذراندند. در روزهای سال نو آن ها به خوردن گوشت افرادی که مرده بودند روی آوردند. برخی نیز به کشتن همسفران خود متهم شدند تا از گوشت آن ها تغذیه نمایند. این سفر چهار ماهه در طول زمستان با اسرار و پیچیدگی های زیادی همراه بود که تا امروز حل نشده باقی مانده اند.

۹- بازیکنان راگبی در کوه های آند

همه ما این سناریو را در ذهن خود مجسم کرده ایم: سقوط هواپیما و گرفتار شدن در ناکجا آباد. اما سقوط یک هواپیما در کوه های آند با بیش از ۴.۰۰۰ متر ارتفاع بسیار ترسناک تر است. به این موضوع ۷۲ روز سرگردانی در دمای ۳۵ درجه زیر صفر را اضافه کنید و البته جنازه مسافرانی که مرده و یخ زده اند. سپس به یک بهمن بزرگ فکر کنید که جان هشت نفر از مسافران جان به در برده را می گیرد. و در نهایت این را نیز فراموش نکنید که بازماندگان برای این بتوانند زنده مانده و خود را به تمدن برسانند چاره ای جز خوردن گوشت مردگان همراه خود نداشتند.

بسیاری از ما داستان کلی تیم راگبی اروگوئه که هواپیمای حامل آن ها در سال ۱۹۷۲ در کوه های آن سقوط کرد را شنیده ایم و التبه برخی نیز فیلمی که با عنوان «زنده!» (Alive!) و در اسال ۱۹۹۳ از روی این ماجرا ساخته شده را دیده ایم. اما این داستان ترسناک به همین سادگی ها نبوده است. کسانی که در نتیجه ی سقوط یا حوادث بعد از آن کشته شده بودند یا بهترین دوستان بازماندگان بودند و یا اعضای خانواده آن ها. این گروه بیش از دو ماه را در کوهستان های سرد آند گذراندند تا این که در نهایت گروهی از آن ها در نهایت درماندگی سفری را برای پیدا کردن کمک انجام داده و بعد از ۱۰ روز کوهپیمایی سخت و طاقت فرسا توانستند با کمک یک چوپان شیلیایی و خبر کردن گروه های نجات توسط او نجات پیدا کنند.

در طی این سفر بسیاری از ۴۰ نفر مسافر تنها ۱۵ نفر زنده ماندند. در اثر برخورد هواپیما با صخره ها یک چهارم مسافران کشته شدند و برخی دیگر نیز خیلی زود در اثر یخ زدگی حانشان را از دست دادند. از ۲۷ بازمانده در روزهای اول سقوط، ۸ نفر دیگر نیز در اثر سقوط بهمن جان دادند. در این حین گروه های نجات از زنده ماندن مسافران ناامید شده و عملیات نجات را رها کرده بودند. در چنین سرمای کشنده ای بازماندگان چاره ای جز تکه تکه کردن گوشت مردگان و قرار دادن رشته های باریک این گوشت ها در مقابل آفتاب برای خشک شدن نداشتند. در واقع بدین ترتیب هر بخش از بدن مردگان که قابلیت خورده شدن داشت خورده شد. اما در نهایت دو نفر از گروه جدا شده و در جستجوی کمک سفری ۱۰ روزه را آغاز کردند. این دو در نهایت خود را به یک منطقه مسکونی رسانده و بقیه گروه نیز نجات داده شدند.

۸- داستان جیمزتاون

در واقع اولین جوامعی از مهاجران که می خواستند خود را به آمریکا برسانند هیچگاه نمی دانستند که در مقصد با چه چیزی روبرو خواهند شد. دستکم سال های اول ورود به منطقه جدید روزگار خوبی برای ساخت خانه و کشاورزی و دامداری نبود. تاریخ شناسان به طور گسترده در مورد روزگار موسوم به «دوران قحطی» که زمستان سال های ۱۶۰۹-۱۶۱۰ اتفاق افتاد صحبت کرده اند که مهاجران چاره ای جز خوردن گوشت گربه، موش، چکمه های چرمی و حتی گوشت مردگان خود نداشتند.

اما تا چند سال اخیر هیچ مدرک فیزیکی مستدلی مبنی بر وقوع آدمخواری در آن عصر وجود نداشت. در سال ۲۰۱۳ گروهی از باستان شناسان تکه های استخوانی و جمجمه انسانی را پیدا کردند که با استخوان های حیوانات در جایی دفن شده بود. بعد از بررسی جمجمه، باستان شناسان به این نتیجه رسیدند که قربانی یک دختر حدوداً ۱۴ ساله بوده است و نشانه هایی از تلاش برای بیرون کشیدن مغز به منظور خوردن نیز در بیرون و داخل جمجمه دیده می شد. مطالعات بیشتر نشان داد که بیش از یک نفر در قصابی این جنازه دخالت داشته اند زیرا جای ضربات متعدد و متفاوتی روی استخوان ها دیده می شد.

این اتفاق در شهر جیمزتاون در ویرجینیا رخ داد که مهاجران انگلیسی در آن جا ساکن شده و یکی از اولین گروه های مهاجر به آمریکا را تشکیل داده بودند. بعد از سکونت مهاجران به دلیل کمبود غذا و بیماری بیش از ۸۰ درصد ساکنان شهر جان خود را از دست دادند. بدین ترتیب مردم شهر که هیچ غذایی نداشته و بدلیل ضعف مدیریتی توان کمک گرفتن از قبایل بومی را نداشتند به آدمخواری روی آوردند.

۷- داستان ریچارد پارکر

در تمامی موارد قبلی اگر چه افراد در تلاش برای زنده ماندن و از روی اجبار دست به آدمخواری زده بودند اما در هیچ یک از موارد مدرکی دال بر این که قبل از آدمخواری، قتلی به منظور خوردن گوشت انسان رخ داده باشد وجود ندارد. اما داستان کشتی میگنونت در سال ۱۸۸۴ که از انگلیس به سمت استرالیا در حرکت بود نشان می دهد که بدون شک قربانی قبل از خورده شدن به قتل رسیده است. در حدود دو ماه بعد از آغاز سفر کشتی میگنونت غرق شده و ۴ نفر خدمه از جمله ریچارد پارکر ۱۷ ساله توانستند سوار قایق نجات شده و زنده بمانند.

۱۹ روز بعد کاپیتان کشتی و دو نفر ملوان دیگر به این نتیجه رسیدند که برای زنده ماندن چاره ای جز کشتن پارکر که زن و بچه نداشت و نسبت به بقیه بسیار رنجورتر شده بود ندارند تا با خوردن او مدت بیشتری زنده بمانند. بعد از توافق، توماس دادلی به عنوان کاپیتان کشتی با یک چاقوی جیبی ضربه ای به گردن پارکر وارد کرد و سپس گوشت و خون او توسط سه نفر بازمانده خورده شد. در روز ۲۴اُم سرگردانی در دریا این افراد نجات داده شدند و در نهایت دادلی و دو همراهش به قتل پارکر و آدمخواری متهم گردیدند. ان ها محکوم شدند اما در نهایت پس از ۶ ماه توانستند از زندان آزاد شوند.

داستان پارکر نگون بخت البته ارتباطاتی با داستان های مشهور ادبیات داستانی نیز داشت. سال ها قبل از این که کشتی میگنونت راهی سفر شود، ادگار آلن پو در سال ۱۸۳۸ داستانی نوشت که در آن شخصیتی با نام ریچارد پارکر توسط همراهان خود که در یک قایق در اقیانوس سرگردان شده بودند خورده شد. پارکر و همراهانش برای مدت طولانی در دریا گرفتار بودند ودر نهایت پارکر پیشنهاد کرد که برای زنده ماندن قرعه کشی کرده و یک نفر را برای زنده ماندن دیگران کشته و بخورند. از بدشانسی پارکر قرعه به نام خود او افتاد و همراهانش او را کشتند. فیلم مشهور «زندگی پی» (Life of Pi) در سال ۲۰۰۱ نیز نام ریچارد پارکر را از همین دو داستان گرفته است.

۶- داستان آلفرد پیکر

تلاش برای پولدار شدن همواره افراد را به انحرافات زیادی دچار ساخته اما ظاهراً این تلاش باعث شده که آلفرد پیکر اهل کلرادو به آدمخواری روی بیاوردو تا آنجایی که می دانیم، در فوریه ۱۸۴۷ آلفرد همراه با پنج معدنچی برای پیدا کردن طلا در کوهستان برکنریج، محل اقامت خود در کلرادو را ترک کرد. بیش از دو ماه بعد وی تنها خود را به یک دهکده کوچک رسانده و ادعا کرد که بعد از یک طوفان سهمگین همراهانش در جستجوی غذا او را تنها گذاشته و دیگر بازنگشته اند. اما داستان او کمی غیرقابل باور بود تا این که در نهایت پیکر اعتراف کرد بعد از این که یکی از اعضای گروه مرده، بقیه چاره ای جز خوردن جنازه او نداشته اند.

وی بعدها ادعا کرد که سه نفر دیگر نیز در اثر سرما جان داده و معدنچی باقیمانده نیز توسط پیکر و در دفاع از خود کشته شده است. اما رفتارهای او با گفته هایش همخوانی نداشته و اطرافیانش به او مشکوک شدند و در نهایت پیکر به دلیل قتل زندانی شد. وی ضمن تکذیب ادعاها در ابتدا پذیرفت که برای اثبات ادعایش کلانتر و همراهانش را به محل جنازه ها ببرد اما در بین راه وانمود کرد گم شده و حتی با چاقو به یکی از سربازان حمله کرد. آگوست همان سال محل اقامت آن ها کشف شده و شواهد تازه ای پیدا گردید. خیلی زود مشخص شد که تمامی این افراد از سرمازدگی نمرده اند بلکه به شکل وحشیانه ای به قتل رسیده اند.

پیکر قبل از این که با مدارک جدید روبرو شود توانست از زندان فرار کرده و ۹ سال آینده را به فرار گذراند تا این که بار دیگر دستگیر شد. داستان او اینبار تغییر کرده و ادعا نمود که یکی از معدنچیان دیگر دوستانش را برای خوردن گوشت آن ها کشته است و همچنان اصرار داشت که او تنها یکی از معدنچیان را در دفاع از خود به قتل رسانده است. وی اعتراف کرد که دو ماه که در کوهستان گیر افتاده بود را با استفاده از گوشت همراهانش سپری کرده و زنده مانده است. او ابتدا به مرگ محکوم شد اما در نهایت محکومیتش به ۴۰ سال حبس کاهش یافت.

در اینجا قسمت  اول این مطلب به پایان می رسد. از شما دعوت می کنیم که فردا شب با قسمت دوم این مطلب که به تعدادی دیگر از موارد آدمخواری برای زنده ماندن می پردازد همراه باشید. این مطلب تحت عنوان «۱۰ داستان واقعی و باورنکردنی آدمخواری که برای زنده ماندن رخ داده است» منتشر خواهد شد.

منبع: howstuffworks
مطالب مرتبط
مطالب دیگر از همین نویسنده
مشاهده بیشتر
بدون نظر

ورود