ژانر ترسناک پر از خون آشام های تشنه به خون، زامبی های انسان خوار، انواع هیولاها، ارواح و اجنه هستند. با این وجود در این فیلم ها بازیگران زن و مردی نیز وجود دارند که نقش آفرینی های آن ها فراتر از چیزی است که برای بردن جایزه اسکار لازم می باشد. فیلم ترسناک، بازیگران را مجبور می سازد به عمق ناخودآگاه خود متوسل شده و بدترین ترس ها و تاریک ترین امیالشان را گرفته و بیرون بکشند. خواه نقش یک قهرمان وحشت زده را بازی کنند و خواه یک شرور روانی، وجود این مردان و زنان با استعداد در فیلم ترسناک مورد نظر برای جستجوی مکان هایی ترسناک در درون ذهن انسان ضروری به نظر می رسد.
این بازیگران باید جیغ بزنند، ضجه بزنند و همدیگر با بکشند و در تمام این مدت ما را متقاعد سازند ترس و وحشتی که روی پرده سینما می بینیم واقعی است. انجام چنین کاری با توجه به این که در واقعیت آن ها شرایط آرام و ایمنی دارند و اطراف آن ها پر از عوامل تولید فیلم است کاری بسیار دشوار می باشد. با استفاده از تمام قدرت بازیگریشان، این مردان و زنان شگفت انگیز، شخصیت هایی ترسناک، لحظاتی پر از ترس و خونریزی و برخی از بهترین بازی های تاریخ در ژانر ترسناک را به ما هدیه کرده اند. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با تعدادی دیگر از بهترین نقش آفرینی هایی که در فیلم های ترسناک در طول تاریخ سینما انجام گرفته آشنا کنیم. لازم به ذکر است که قسمت اول این مطلب را می توانید در لینک «بازیگرانی که بهترین نقش آفرینی ها را در فیلم های ترسناک داشته اند [قسمت اول]» مطالعه نمایید.
۶- آنتونی هاپکینز در نقش هانیبال لکتر در فیلم «سکوت بره ها»
قبل از اینکه در مورد آدمخوار محبوب همه طرفداران ژانر وحشت صحبت کنیم باید اعتراف کنیم که جودی فاستر بدون شک قلب و روح فیلم ترسناک «سکوت بره ها» (The Silence of the Lambs) است. به همین دلیل بود که او جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را برای ایفای نقش کلاریس استارلینگ در این فیلم بازی کرد. وی در این فیلم نقش یک مامور تازه کار اف بی آی را بازی می کند که قصد دارد خود را در دنیایی کاملاً مردانه اثبات کند. شاید اگر هر کس دیگری غیر از او نقش اول فیلم را بازی می کرد فیلم ترسناک جاناتان دمی با این همه استقبال مواجه نمی شد. بنابراین شاید می توانستیم این عنوان را به جودی فاستر اختصاص دهیم.
اما اگر کمی صادق باشیم باید اعتراف کنیم که هر گاه آنتونی هاپکینز در این فیلم ظاهر می شود توجه مخاطب را به طور کامل به خود جذب می کند. از همان لحظه ای که اولین قاب از تصویر او ظاهر می شود و کاملاً شق و رق ظاهراً در حال تمرکز است، هاپکینز در نقش هانیبال لکتر می درخشد. او یک قاتل سریالی بسیار پیچیده و تودار است که به شراب و گوشت انسان علاقه زیادی دارد. وقتی که لکتر با چشمان یخی آبی اش به دوربین خیره می شود می توانید متوجه بهم خوردن آرامش و تشویش درون شخصیت استارلینگ بشوید. در این صحنه ها بیننده مستقیم به عمق روح لکتر نگاه می کند- البته اگر روحی داشته باشد!-، قاتل سریالی روان پریشی که به شما تنها به چشم یک موش آزمایشگاهی یا یک ناهار خوشمزه نگاه می کند.
در حالی که لکتر در حال سیخونک زدن و آزار استارلینگ برای سوء استفاده کردن از ناخودآگاه اوست، هاپکینز انگار از این شکنجه لذت می برد. او نقش شیطان در کالبد انسانی اش را بازی می کند، مردی که از شکنجه کردن دیگران لذت می برد، خواه این شکنجه کندن پوست صورت آن ها باشد، خواه دنبال نقطه ضعف گشتن در گذشته شخصیت استارلینگ. و لکتر این کار را با چنان خوشحالی و شعفی انجام می دهد که درک آن برای شما بسیار سخت است اما وقتی که از زندان فرار می کند خوشحال می شوید حتی اگر هنگام فرار خونین اش دست هایتان را از ترس روی صورتتان گذاشته باشید. بازی هاپکینز در این نقش کوتاه چنان تاثیرگذار و خیره کننده بود که تنها برای ۲۰ دقیقه بازی کردن در یک فیلم ترسناک جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را بدست آورد.
بدون شک او توانست تاثیر خود بر روی سینماروهایی که به تماشای فیلم رفته بودند بگذارد به خصوص در سکانس هایی که در حال شکنجه کلاریس با توسل به زندگی گذشت اوست، یک مادر داغدار را آزار می دهد و در نهایت با بیرحمی تمام کله یک پلیس را خرد می کند و از عمل خود به شدت لذت می برد. با نگاه خیره روان پریشانه و لهجه بیش از حد دوست داشتنی اش، هاپکینز هنوز هم حتی پس از چند دهه به ترساندن تماشاگران فیلم ادامه می دهد.
۷- شریل لی در نقش لارا پالمر در فیلم «توین پیکس:با من بر آتش برو»
فیلم ترسناک «توین پیکس: با من بر آتش برو» (Twin Peaks: Fire Walk With Me) به کارگردانی دیوید لینچ، تاریک ترین و سیاه ترین بخش از فرانچایز «توین پیکس» است. در حالی که دو فصل اول این داستان سریالی بر روی شخصیت بی ثبات اما دوست داشتنی دیل کوپر (کایل مک لاچلان) متمرکز است، این فیلم داستان لارا پالمر (شریل لی) را روایت می کند که به شدت شکنجه شده و زخم روحی برداشته است. همچنین در حالی که دو قسمت سریالی این فرانچایز بیشتر بر روی حل کردن اسرار ماوراء الطبیعه متمرکز بود اما «با من بر آتش برو» بیشتر بر روی موضوعات بسیار خوفناکی مانند بدرفتاری، شکنجه و تجاوز تمرکز دارد.
در اینجا نیز برخلاف گذشته، روح لارا در پس زمینه داستان نیست و شخصیت اصلی فیلم به شمار می آید. شریل لی در این فیلم ترسناک نقش دختری زجر کشیده را بازی می کند که مورد آزار پدری بیرحم قرار گرفته که مشکلی با امیال شیطانی ندارد. از این رو قهرمان داستان دختری دبیرستانی است که درد و رنجی واقعی دارد. وقتی که لارا تنهاست، درد را می توان در چهره اش دید و وقتی در کنار دوستانش به سر می برد با دروغ ها و زندگی هایی غیرواعقعی شعبده بازی می کند. او همزمان دختری معصوم و فاحشه ای حال بهم زن است، دوست داشتنی و مستهجن، و با بازی کردن با انگشتانش سریع شخصیتش را تغییر می دهد.
پالمر در این صحنه ها شخصیتی کاملاً ویران شده دارد، لحظه ای خنده ای کودکانه سر می دهد و لحظه ای بعد به یک هیولای بیرحم تبدیل می شود. اما چه زمانی که در حال ترساندن یکی از عشاقش است و چه زمانی که از دوستانش حمایت می کند می توان ترس را در چهره و حرکات او دید. لی نقش دختری را بازی می کند که امیدش را به تمامی از دست داده است. هر روزی که لیلاند در آن حوالی است روز او به یک کابوس تبدیل می شود. صحنه هایی در فیلم وجود دارد که وی در اوج درماندگی سعی می کند خود را از دسترس او دور نگه دارد و گاهی اوقات به شکنجه گر خود خیره می شود در حالی که دهانش از فریادی در نطفه خفه شده باز مانده است.
حالا که حرف از فریاد زدن شد، زمانی که لارا هویت واقعی شخص متجاوز به خود را می فهمد، حس ترس عمیقی که در او دیده می شود به شدت بیننده را وحشت زده می کند. هیچ کسی نمی تواند مانند شریل لی جیغ بزند و بازی او در نقش دختر نوجوانی شکنجه شده که برای رهایی از تاریکی تقلا می کند را می توان ترسناک ترین صحنه های دانست که دیوید لینچ تاکنون کارگردانی کرده است.
۸- هیثر دوناهو در نقش هیثر در فیلم «پروژه جادوگر بلر»
فیلم ترسناک و کالت کلاسیک «پروژه جادوگر بلر» (The Blair Witch Project) که با بودجه باورنکردنی ۶۰.۰۰۰ دلاری ساخته شده است بیش از ۲۵۰ میلیون دلار در سراسر جهان فروش داشته و انقلابی در ژانر وحشت ایجاد کرد. اما مانند دیگر فیلم های بسیار پرطرفدار، این فیلم نیز علیرغم موفقیت تجاری اش، نقدهای متفاوتی در مورد بازیگر نقش اول فیلم، هیثر دوناهو، را به دنبال داشت که بسیاری آن را یکی از بدترین نقش آفرینی های سال و برخی دیگر جزو بهترین آن ها می دانستند. اما اگر صادق باشیم باید بگوییم که شیوه نقش آفرینی دوناهو در این فیلم ترسناک کلاسیک کاملاً مناسب و بجاست.
وی در این فیلم نقش یک دانشجوی فیلمساز به نام هیثر را بازی می کند که شخصیتی کودکانه، پرمدعا، هیجان زده و با اعتماد بنفس بالا دارد تا این که به تنهایی در جنگل گم می شود. وی سعی می کند که خونسرد و آرام باقی بماند اما وقتی با سنگ هایی روی هم چیده شده و آدمک هایی چوبی مواجه می شود می توان ترس را در صدای او حس کرد. به سرعت نترسی ظاهری او از بین می رود و درماندگی و صورتی که ترس و وحشت در ان موج می زند جایگزین می شود، به نحوی که می توان وحشتی که سراسر وجود او را فرا می گیرد حس کرد. خیلی زود سرسختی دخترانه او رنگ می بازد و درماندگی ترسناکی جای آن را می گیرد. چیزی که از آن ببعد شاهد هستیم، تصویر واقعی و خالصانه ترس است.
دوناهو فریاد می کشد، نفس نفس می زند و با ترسی قابل درک با خودش حرف می زند. صحنه مشهور عذرخواهی او با آویزان شدن آب بینی و اشکی که یکسره از چشمش سرازیر می شود بسیار ترسناک است زیرا او فهمیده که قرار است خیلی زود بمیرد. وقتی که وی وحشت زده به درون کلبه می دود و بارها و بارها اسم «مایک» را صدا می زند، بیننده با ترس و وحشت واقعی آشنا می شود. این صحنه ها زمانی تاثیرگذارتر می شوند که بدانید تمام این فیلم ترسناک کالت تنها در ۸ روز فیلم برداری شده و دوناهو تمام این حرکات را فی البداهه انجام داده است. وی چنان تصویری واقعی از ترس و وحشت را در این فیلم ارایه داده است که باید کسانی که به او جایزه بدترین نقش آفرینی را داده اند در یک پیام ویدیویی از او عذرخواهی کنند!
۹- سایمون پگ در نقش شان در فیلم «شان می میرد»
وقتی پای فیلم کمدی-ترسناک به میان می آید نمی توان نقش آفرینی به زیبایی و ناراحت کنندگی بازی سایمون پگ در نقش شخصیت لاابالی اصلی داستان در فیلم «شان می میرد» (Shaun of the Dead) یافت. وی مردی سی و چند ساله با رفتاری بچگانه است که به شدت در کار خود ناموفق بوده و هیچ هدف و مسئولیتی در زندگی خود ندارد. اما وقتی که مردگان متحرک شروع به تسخیر خیابان ها می کنند او مجبور می شود بزرگ شده و برای نجات عزیزانش نقشه کشیده و برنامه ریزی کند. البته این که شما در محاصره زامبی ها قرار گرفته اید بدین معنا نیست که باید صد در صد جدی باشید. هر کاری سایمون پگ در این نقش انجام می دهد بی نقص و لذت بخش است؛ از روش چک کردن امن بودن ساحل گرفته تا روش جسورانه ای که برای پریدن از روی نرده ها انتخاب می کند.
دقت و وسواس او در انتخاب آلبوم ها برای پرت کردن به سمت زامبی هایی که به طرف او می آیند و شگفتی با دهان باز او پس از کشتن اولین زامبی، با فنجای چایی که در دست دارد بسیار خنده دار است. رابطه جذاب او با دیگر بازیگر فیلم، نیک فراست، نیز قابل توجه است. این دو با خشنودی و لذت تمام با هم همکاری می کنند و شادی آن ها از این کار حتی از گاز زامبی ها نیز مسری تر است. البته فیلم ترسناک و کمدی «شان می میرد» چیزی فراتر از یک مهمانی پر از خنده است و وقتی که اوضاع خراب می شود، پگ دست از خوشمزگی می کشد. بعد از این که نامزدش از او جدا می شود، پگ به طور کامل یک شخصیت درمانده و شکست خورده به خود می گیرد.
وقتی که مجبور می شود یکی از عزیزان به زامبی تبدیل شده خود را بکشد، درد و غمی واقعی و محسوس را می توان در چهره و حرکات او دید. و البته صحنه آخر او با فراست بدون شک قلب شما را از سینه بیرون خواهد کشید. اما علیرغم داستان دراماتیکی که در فیلم به تصویر کشیده می شود،پگ دائماً راهی برای نشان دادن احساسات خود و وارد کردن مقداری طنز و ملاحت در داستان پیدا می کند. ترکیب تراژدی و کمدی شاید سخت ترین کاری باشد که یک بازیگر بخواهد انجام دهد اما پگ در این کار بی نقص عمل می کند. وی زامبی ها را با چوب کریکت و تماشاگران را از خنده مفرط می کشد!
۱۰- اسی دیویس در نقش آملیا در فیلم «بابادوک»
فیلم ترسناک «بابادوک» (The Babadook) به کارگردانی جنیفر کنت، در زمینه ایجاد ترس حتی استفن کینگ و ویلیام فریدکین را نیز مقهور خود ساخته است. اما در حالی که نمی توان مهارت کنت در پشت دوربین را نادیده گرفت، فیلم «بابادوک» به لطف بازی خشن و بسیار واقعی اسی دیویس در نقش آملیا به این میزان از موفقیت و اعتبار دست یافته است. بازی در این نقش بسیار سخت و چالش برانگیز است زیرا آملیا یک گناهکار غیرقابل بخشایش است. او مادری است که بنا بر شرایط و رفتارهای پسربچه ترسناکش از او بیزار است اما همزمان عاشق پسربچه هیولای خود بوده و برای نجات او دست به هر کاری می زند.
اما گاه وقتی که پسرش دست از جیغ کشیدن برنمی دارد مادرش قصد جان او را می کند. از این رو دیویس باید روی این طناب بندبازی بسیار باریک و خطرناک راه برود. بینندگان باید با این مادر درمانده تنها – آملیا شوهرش را هنگام رساندن او به بیمارستان برای وضع حمل در یک تصادف رانندگی از دست داده است- همدردی کنند تا اینکه او به هیولایی ترسناک تبدیل می شود. با بازی دیویس درماندگی و ویرانی که دشواری های زندگی برای این مادر تنها پیش آورده را کاملاً حس می کنیم. بزرگ کردن این پسربچه به تنهایی، سال ها از جوانی او را گرفته است اما فرزندش به معنای واقعی کلمه در حال خفه کردن اوست.
علاوه بر این وی هنوز مرگ همسرش را فراموش نکرده و ارتباط مرگ همسر با تولد پسربچه اش باعث می شود که وی نه بتواند و نه رغبتی برای کنار آمدن با هیولای درون فرزندش داشته باشد. با پیدا شدن یک کتاب ترسناک در خانه، اوضاع برای این مادر درمانده سخت تر نیز می شود. خیلی زود یک هیولای کلاه به سر سیاه ظاهر شده و خشم آملیا بسیار ترسناک تر از قبل می گردد. تقلا برای رهایی از تنش و درماندگی عمیقی که دارد راه را برای کینه توزی و تنفر از فرزندش باز می کند و نقش آفرینی او به چیزی بسیار ترسناک تر از آن چه که جک نیکلسون در فیلم «درخشش» (The Shining) ارایه داد تبدیل می شود.
بیننده جذب شخصیت آملیا می شود و امیدوار است او دست از اذیت و آزار فرزندش برداشته و هیولاهای درونش را شکست دهد. فریاد پر از عصبانیت پایانی فیلم در برابر تاریکی و غم بابادوک، نام آملیا را به عنوان یکی از دوست داشتنی ترین و پیچیده ترین قهرمانان فیلم های ترسناک در تاریخ این ژانر جاودانه ساخت.
۱۷ فیلم ترسناکی که بر اساس داستان های واقعی ساخته شده اند
فیلم های فوق العاده ترسناکی که بیش از یک بار تحمل تماشای آن ها را ندارید
۱۴ فیلم ترسناک مربوط به موجودات فضایی که دیدنشان خواب را از شما خواهد گرفت
بدون نظر