محمدرضا هنرمند یکی از کارگردانهای پیشرو در ساخت فیلمهای فانتزی در تاریخ سینمای ایران است. فیلمسازی که بعد از غیبتی نسبتا طولانی، با اثر جدید خود یعنی سمفونی نهم در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر حضور پیدا کرده؛ فیلمی که به اندازه دیگر اثرهای هنرمند عجیب و متفاوت است اما خلاقانه و گیرا، نه.
سمفونی نهم در واقع سفری به تاریخ چندهزاره ساله ایران است. سفری که هنرمند از یک فرشته مرگ (حمید فرخ نژاد) برای روایت آن کمک گرفته است. اولین مورد عجیب در مورد سمفونی نهم به انتخاب دورههای تاریخی نچندان متناسب هنرمند برای به حضور پیدا کردن در این فیلم برمیگردد.
اول از همه، حضور هیتلر و معشوقهش به هیچ عنوان به خط داستانی فیلم و هدفی که هنرمند به عنوان نویسنده این اثر دنبال میکرده ربط ندارد و باعث قطع شدن ارتباط مخاطب با این اثر میشود. حتی طنز این بخش هم آنچنان گیرا و جالب توجه نیست که بتوان حتی با چنین دلیلی هم حضور چنین خرده داستانی را توجیه کرد.
جدا از این بخش، فیلم دارای یک خط داستانی در زمان حال در مورد پزشکی با نام راحیل (ستاره بیات) است که برای دفن همسرش در مکانی که او قبل از مرگش درخواست کرده، سفری را آغاز کرده و در این راه با ملکالموت روبرو میشود.
چند خط بالا میتواند یک ایده مناسب برای خلق فیلمی فانتزی باشند که توقع میرود کارگردان باسابقهای مانند هنرمند، آن هم با بودجهای ۵ میلیارد تومانی به راحتی از پس آن بر بیاید. البته این اتفاق به دلایلی که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت، هیچوقت رخ نمیدهد. اول از همه، هیچ منطق داستانی خاصی پشت انتخابهای هنرمند از شخصیتهای تاریخی حاضر در این فیلم وجود ندارد.
طی سمفونی نهم، به داستان مرگ کوروش کبیر، پسر او، رابعه خاتون و معشوقهاش و در نهایت میرزا تقی خان امیرکبیر پرداخته می شود که به لطف سر زدن فرشته مرگ داستان به آنها، میسر شده است. اول از همه، هیچ خط داستانی مرتبطی بین این بخشها وجود ندارد. حتی بعد از گفته شدن داستان هر یک از این افراد، قصه فیلم به نتیجه خاصی هم نمیرسد و جلو نمیرود. در حدی که بدون هیچ نگرانی میتوان هر کدام از آن بخشهای بالا را حذف کرد و در این صورت هم هیچ تغییر خاصی در میزان فهم داستان صورت نمیگیرد.
این دورههای تاریخی حتی منطق خاصی هم ندارند. چه تفاوتی داستانی خاصی بین مرگ کوروش و پسر کوچکتر او بردیا وجود دارد که کارگردان بخش مهمی از زمان این اثر را به روایت کردن آنها میپردازد. شاید تنها مورد تازه و جالب توجه از میان تمامی این قصهها، به داستان غم انگیز مرگ رابعه خاتون شاعر و معشوقهاش برگردد که فضای متفاوتی نسبت به دیگر داستانها داشته و کمی با موضوعاتی که راحیل درگیر آنها است ارتباط دارد.
در این میان یک اتفاق ناراحت کننده در مورد روایتی که از امیرکبیر میبینیم رخ میدهد. جدا از تمام مشکلاتی که پیش از این به آنها پرداختیم، فضایی که در آن فرشته مرگ قصه ما با میرزا تقی خان امیرکبیر (پژمان بازغی) روبرو میشود از هر لحاظ نادرست و غیر قابل باور است.
چه منطقی پشت این قضیه بوده که تمام دیگر شخصیتها با دیدی جدی پرداخته شدهاند اما کاراکتر امیرکبیر حالتی کاریکاتور گونه و جوک مانند دارد. در ضمن، رابطهای که میان امیرکبیر و ملکالموت جریان دارد اصلا قابل توجیه نیست و چرا اصلا چنین فرشتهای باید فرقی میان این شخصیت و کاراکترهای دیگری مانند کوروش قائل شود.
از تمامی این موارد که بگذریم، به فضای گنگ سمفونی نهم که بین یک فیلم خشن تا یک اثر کودک و نوجوان در حال حرکت است میرسیم. همین قضیه باعث شده این اثر دچار مشکل بحران هویت شود و نتوان جامعه هدف مشخصی را برای آن در نظر گرفت.
کاراکتر حمید فرخ نژاد در این فیلم، مادام بین یک فضای کمدی و جدی حرکت میکند. سیر تحولی که نویسندگان سمفونی نهم برای کاراکتر او در نظر گفتهاند، کاملا خام است. قصه عاشق شدنی که طی بخش انتهایی این فیلم برای او در نظر گرفته میشود، کاملا بدون پرداخت باقی مانده و عملا ۱۰ دقیقه بعد به طور کامل رها میشود.
عاشق شدن فرشتگان و افراد غیر زمینی در نوع خود اتفاق جالبی محسوب میشود که نمونه موفق آن را فیلمهای زیادی دیدهایم اما در این اثر چنین موضوعی اصلا لزوم رخ دادن ندارد و حال که این قضیه رخ داده مشخص نیست که چرا محمدرضا هنرمند هیچ علاقهای به پرداختن به آن نشان نداده است. همین اتفاق در مورد داستان نویسنده شدن این شخص و دیگر کاراکترهای این فیلم هم رخ میدهد.
مثلا شخصیت سرهنگ کامبیز امینی (محمدرضا فروتن) که میتوانست نمونه جالبی از یک تیپ شخصیتی بامزه پلیس جذاب فیلمهای فانتزی باشد، در همان بخش ابتدایی فیلم کنار رفته و ناگهان شخصیتش در قسمت انتهایی داستان اهمیت پیدا میکند. در همان بخش انتهایی و مشکلاتی که برای کاراکتر فرشته مرگ ذکر کردیم، برای شخصیت او هم رخ میدهد و شاهد مطرح شدن مثلث عشقی کلیشهای هستیم که نه در ۵ دقیقه پایانی فیلم فرصت پرداختن به آن پیدا می شود و نه در نقش یک غافلگیری داستانی مخاطب را هیجان زده میکند.
سمفونی نهم جهان فانتزی منسجم دیگر ساختههای هنرمند مانند دزد عروسکها و مرگ دیگری را ندارد و حتی حضور فیلمبردار خلاقی مانند هومن بهمنش هم باعث نشده تا صحنه خلاقانه و متفاوتی در این فیلم ببینیم. شاید حتی اگر خشونت داستان کمی تعدیل شده بود، میشد فیلم را یک اثر نسبتا قابل قبولی برای رده سنی کودک دانست اما این اتفاق هم رخ نداده و در نهایت تنها این سوال مطرح میشود که هزینه ۵ میلیاردی چنین اثری میتوانست به شکل موثرتری به پیشرفت سینمای ایران کمک کند و اصلا دلیل حمایت ارگانی مانند بنیاد سینمایی فارابی از چنین فیلمی چیست؟
بدون نظر