فیلم های ژانر وحشت گاهی آنقدر ترسناکند که بعید به نظر می رسد واقعی باشند، اما متأسفانه حقیقت آن است که همیشه هم اینطور نیست. بسیاری از فیلم های مشهور و محبوب ژانر وحشت، از ماجراهایی کاملاً واقعی الهام گرفته شده اند. در ادامه به ماجرای واقعی این فیلم های ترسناک خواهیم پرداخت.
این اولین قسمت از یک مطلب دو قسمتی است که بخش دوم آن را می توانید از طریق این لینک مطالعه کنید.
۱- احضار (The Conjuring)
این فیلم درباره ی اتفاقاتی است که برای خانواده ی پرون در خانه ی جدیدشان در ایالت رود آیلند آمریکا رخ می دهد.
ماجرای واقعی: خانواده ی پرون (راجر و کارولین، پدر و مادر خانواده و پنج دخترشان) در سال ۱۹۷۰ به جایی که در آن زمان به ایالت اولد آرنولد مشهور بود نقل مکان کردند.
چیزی از ورود این خانواده نگذشته بود که آن ها از وقوع اتفاقاتی ماورایی در خانه ی جدیدشان خبر دادند، مثلاً وسایل خانه در هوا معلق می ماندند یا به حرکت درمی آمدند، درها باز و بسته می شدند، صداهای ترسناکی شنیده می شد و حتی ارواحی نامرئی پرون ها را هل می دادند، می کشیدند و اذیت شان می کردند.
خانواده ی پرون از دو کاراگاه امور ماوراء الطبیعه به نام های اِد و لورین وارن کمک خواستند. آن ها متوجه شدند خانه ی پرون ها به تسخیر ارواح درآمده اما فقط یکی از آن ها یعنی روح خبیثی به نام «بثشیبا» است که آن ها را آزار می دهد. بثشیبا در دهه ی ۱۸۰۰ میلادی در همین خانه زندگی می کرد. او مظنون به شیطان پرستی بود و متهم به قتل وحشیانه ی فرزند اول خودش شده بود.
۲- احضار ۲ (The Conjuring ۲)
این فیلم به ماجرای دختری در شهر لندن می پردازد که به تسخیر یک روح خبیث درآمده.
ماجرای واقعی: درماه اوت سال ۱۹۷۷، خانواده ی هاجسون از وقوع اتفاقاتی ماورایی در خانه ی خود در لندن خبر دادند (مثلاً اثاثیه ی خانه به پرواز در می آمدند و وسایل خانه به سمت شان پرتاب می شدند).
جنت، یکی از سه فرزند خانواده ی هاجسون، ادعا می کرد به تسخیر مردی به نام بیل ولکینز درآمده. بعدها معلوم شد در گذشته مردی به همین نام در خانه ی هاجسون ها زندگی می کرده. ولکینز بر اثر خونریزی مغزی از دنیا رفته بود.
گرچه جنت اعتراف کرد که حدود «دو درصد» از ماجرای جن زدگی اش ساختگی بود، اما کماکان تأکید داشت که آن روح خبیث واقعاً وجود داشت.
۳- آرواره ها (Jaws)
این فیلم درباره ی یک شهر ساحلی کوچک است که حضور یک کوسه ی کینه توز باعث ترس و وحشت اهالی آن می شود.
ماجرای واقعی: داستان دلهره آور مشهورترین کوسه ی سفید تاریخ، بر اساس ماجرای سلسله حملات یک کوسه در ساحل جرسیِ آمریکا در سال ۱۹۱۶ است.
ابتدا یک پسر ۲۵ ساله به نام چارلز ونسنت بر اثر حمله ی کوسه و خونریزی ناشی از آن در ناحیه ی بیچ هیونِ ایالت نیوجرسی از دنیا رفت. چند روز بعد و ده ها کیلومتر آن طرف تر، در ناحیه ی اسپرینگ لیکِ نیوجرسی هم یک پیشخدمت به دلیل حمله ی کوسه و خونریزی، جان خود را از دست داد.
اما ماجرا به همینجا ختم نشد. این کوسه ده ها کیلومتر دیگر را طی کرد و در یک خلیج کوچک، جان یک پسر و همینطور مردی را که سعی داشت او را نجات دهد، گرفت.
تنها ۳۰ دقیقه بعد، کوسه در همان خلیج، به قربانی پنجم خود حمله برد اما آن شخص نجات یافت.
به گفته ی جورج برجس، متخصص حوزه ی ماهی شناسی، در میان مجموعه حملاتی که تا آن زمان از کوسه ها مشاهده شده بود، این وقایع خاص ترین آن ها به شمار می رفت.
۴- وحشت در آمیتی ویل (The Amityville Horror)
این فیلم به ارتباط ماجرای قتل خانواده ی دفئو با وجود یک چیز شیطانی در خانه ی آن ها می پردازد.
ماجرای واقعی: در ساعت ۳:۱۵ صبح روز ۱۳ نوامبر ۱۹۷۴، رونالد دفئو جونیور، بعد از دزدیدن اسلحه ی شات گان پدرش، تمام خانواده ی خود را در خانه ی خودشان، در دهکده ی آمیتی ویلِ ایالت نیویورک به قتل رساند. رونالد ادعا می کرد صداهایی در خانه به او گفتند که این کار را انجام دهد. او به ۲۵ سال زندان محکوم شد.
یک سال بعد، خانواده ی دیگری به نام لوتز به خانه ی سابق دفئوها نقل مکان کردند و چیزی نگذشت که آن ها ادعا کردند اتفاقاتی ماورایی در خانه ی جدیدشان رخ می دهد.
جورج، بزرگ خانواده ی لوتز، ادعا می کرد که اغلب اوقات سر ساعت ۳:۱۵ صبح (همان ساعت وقوع قتل دفئوها) از خواب بیدار می شود و صدای شلیک گلوله می شنود. میسی، دختر جورج، یک دوست خیالی به نام جودی پیدا کرده بود. نام یکی از دخترهای خانواده ی به قتل رسیده ی دفئو هم جودی بود. این در حالی بود که طبق گفته های میسی، او در آن زمان چیزی از ماجرای قتل خانواده ی دفئو نمی دانست.
در نهایت، خانواده ی لوتز تنها ۲۸ روز بعد از اسباب کشی شان، آن خانه را ترک کردند. اینکه خانه ی آمیتی ویل روح زده است یا نه، مسأله ای است که هنوز هم مورد بحث است.
۵- جن زدگی در کنتیکت (The Haunting in Connecticut)
این فیلم درباره ی خانواده ای به نام اسندکر است (در فیلم نام خانواده به کمبل تغییر یافته) که به خانه ای نقل می کنند که در گذشته یک مؤسسه ی کفن و دفن بوده و بعدها معلوم می شود این خانه روح زده است.
ماجرای واقعی: ماجرا به دهه ی ۸۰ میلادی برمی گردد، یعنی زمانی که فیلیپ، پسر خانواده ی اسندکر به دلیل ابتلا به سرطان در بیمارستان دانشگاه کنتیکت تحت درمان بود و خانواده ی اسندکر برای آنکه به بیمارستان نزدیک تر باشند، به خانه ی جدیدی نقل مکان کردند. چیزی نگذشته بود که خانواده ی اسندکر متوجه شدند خانه ی جدیدشان در گذشته یک مؤسسه ی کفن و دفن بوده.
طبق گفته های کارمن، مادر خانواده، طولی نکشید که فیلیپ تبدیل به پسری منزوی و پرخاشگر شد. او شبح مردی را می دید که به او می گفت به دیگران حمله کند. دست آخر، کارمن پسرش را جای دیگری فرستاد، گرچه معلوم نیست که فیلیپ خودش از پیش خانواده اش رفت، یا به خواست کارمن، او را از آن خانه بردند (هر دوی این موارد درباره ی آن ها نقل شده). در هر حال، گفته می شود که بعد از رفتن فیلیپ، اوضاع برای بقیه ی اعضای خانواده سخت تر شد و نوبت آن ها رسید که درگیر اتفاقات ماورایی آن خانه شوند.
در نهایت، خانواده ی اسندکر از یک کشیش خواستند تا با انجام آیین جن گیری، خانه ی آن ها را از ارواح پاکسازی کند (آن ها از وارن ها، کاراگاهان امور ماوراء الطبیعه هم کمک گرفتند).
۶- ورونیکا (Veronica)
این فیلم درباره ی دختری اسپانیایی است که از یک تخته ی احضار روح برای برقراری ارتباط با یکی از عزیزان درگذشته ی خود استفاده می کند، اما این کار عواقب فاجعه باری به بار می آورد.
ماجرای واقعی: فیلم «ورونیکا» بر اساس ماجرای واقعی یک نوجوان اسپانیایی ساخته شده که راز مرگ او برای همیشه حل نشده باقی ماند.
در سال ۱۹۹۲، دانش آموزی به نام استفانیا گوتیرز، در دبیرستان محل تحصیلش، دست به انجام مراسم احضار روح زد. چند ماه بعد، استفانیا بعد از آنکه چند باری به او تشنج دست داده بود و ادعا کرده بود اشکال سایه مانندی می بیند، در بیمارستان جان باخت.
ماجرا وقتی عجیب تر شد که یک سال بعد از مرگ استفانیا، والدین او با پلیس تماس گرفتند و از وقوع اتفاقاتی ماورایی در خانه ی خود خبر دادند. ادعاهای آن ها شبیه به چیزهایی بود که دخترشان در مورد اشکال سایه مانند گفته بود. پلیس به صحت ادعاهای والدین استفانیا مشکوک بود، تا آنکه خود آن ها هم در خانه ی گوتیرزها صداهای ترسناکی شنیدند. در گزارش رسمی پلیس، خانه ی گوتیرزها «موردی مرموز و نادر» ذکر شد.
۷- غریبه ها (The Strangers)
این فیلم به ماجرای آدم های پلیدی می پردازد که تنها به این دلیل مرتکب جنایت می شوند که توانش را دارند.
ماجرای واقعی: در پوستر فیلم «غریبه ها» ادعا شده بود که این اثر با الهام از حوادثی واقعی ساخته شده، اما این فیلم بیشتر ترکیبی از چند ماجرای واقعی مختلف است.
برایان برتینو، کارگردان فیلم، اعلام کرد الهام اصلی از اتفاقی گرفته شده بود که در کودکی برای خود او رخ داده بود: «خونه ی بچگی من تو یه خیابون وسط یه جایی بود. یه شب که پدر و مادرمون خونه نبودن، یکی زنگ در رو زد و خواهرم رفت در رو باز کرد. چند نفر پشت در بودن که سراغ کسی رو می گرفتن که اصلاً اونجا زندگی نمی کرد. بعداً فهمیدیم که اونا زنگ در خونه های اون منطقه رو می زدن و اگه کسی خونه نبود، واردش میشدن.»
برتینو همچنین دو ماجرای قتل معروف و واقعی را دیگر منابع الهام داستان فیلم خود عنوان کرده بود.
۸- جن گیر (The Exorcist)
این فیلم که یکی از محبوب ترین فیلم های ترسناک تاریخ به شمار می رود، درباره ی دختری است که به تسخیر یک روح پلید در آمده.
ماجرای واقعی: فیلم «جن گیر» بر اساس ماجرای پسر ۱۴ ساله ای به نام رونالد دو ساخته شده که از سال ۱۹۴۹ رفتارهای عجیبی پیدا کرد. علاوه بر این، به گفته ی خانواده ی رونالد، اثاثیه ی خانه ی آن ها خود به خود جا به جا می شدند، سرتاسر بدن رونالد پر از خراش می شد و صداهای ترسناک و بلندی در خانه به گوش می رسید.
خانواده ی رونالد به امید بهبودی فرزندشان، به بیرون شهر نقل مکان کردند، اما هیچ تغییری در رفتارهای عجیب پسرشان رخ نداد، به همین دلیل، خانواده ی رونالد از کلسیای کاتولیک کمک خواستند. پدر ریموند بیشاپ، یکی از کشیش هایی که در این ماجرا حضور داشت، در خاطرات خود در اینباره نوشته: «نیمه شب، پدرها تصمیم گرفتند برایش (رونالد) مراسم عشای ربانی برگزار کنند، اما شیطان مانع شد. حتی وقتی مراسم برگزار شد، بدنش به طرز بدی خراش برداشت و روی شانه و رانش کلمه ی «سلام» نقش بست.»
در نهایت، بعد از چندین بار تلاش، «روح پلید» بیرون رانده شد و رونالد به حالت طبیعی بازگشت. او هرگز به طور علنی درباره ی این اتفاق صحبت نکرد.
۹- جن گیری امیلی رز (The Exorcism of Emily Rose)
این فیلم هم درباره ی دختری است که به تسخیر یک روح شیطانی درآمده.
ماجرای واقعی: آنلیزه میشل زندگی غم انگیزی داشت. میشل ۱۷ ساله بود که اولین نشانه های -به اصطلاح- جن زدگی اش آشکار شد. پزشکان مشکل او را صرع تشخیص دادند و برای کنترل بیماری اش دارو تجویز کردند.
اما داروها بی تأثیر بودند و میشل کماکان دچار تشنج می شد. او ادعا می کرد چیزهایی می بیند و صداهایی می شنود که به او می گویند گناهکار است. میشل دچار افسردگی شد و به مذهب روی آورد. او در دوران اوج سلامتی اش، ۶۰۰ بار در روز برای دعا کردن زانو می زد، مسأله ای که در نهایت باعث از بین رفتن مفصل های او شد.
میشل تا ۲۳ سالگی، داروهای زیاد و مختلفی را امتحان کرد (که هیچ کدام تأثیری نداشتند) و ظرف ۱۰ ماه ۶۷ بار برای او آیین جن گیری انجام شد. او در نهایت از خوردن غذا خودداری کرد و در سال ۱۹۷۶ بر اثر گرسنگی، از دنیا رفت.
والدین میشل و دو تن از کشیش های حاضر در این ماجرا، بعدها به دلیل آنکه به میشل اجازه داده بودند خود را از گرسنگی بکشد، در مرگ او مقصر شناخته شدند و جرم آن ها قتل غیر عمد تشخیص داده شد.
۱۰- کشتار با اره برقی در تگزاس (The Texas Chainsaw Massacre)
این فیلم درباره ی یک گروه رایگان سوار است که در جریان سفر خود با خانواده ای همراه می شوند که آدمخوار از آب درمی آیند.
ماجرای واقعی: شخصیت منفی اصلی فیلم یعنی «صورت چرمی» بر اساس یک قاتل واقعی به نام اِد گین است.
گین که در اوایل دهه ی ۱۹۰۰ میلادی در ایالت ویسکانین آمریکا به دنیا آمده بود، علاقه ی شدیدی به مادرش داشت. او جز مادرش، به ندرت با کسی ارتباط داشت و وقتی مادرش از دنیا رفت، این مسأله او را به شدت برآشفت.
گین که به «قصاب پلین فیلد» مشهور است، گرچه به دو مورد قتل اعتراف کرد اما احتمال می رود قتل های بیشتری مرتکب شده باشد. اما قتل فقط گوشه ای از اعمال شنیع و وحشتناک او بود. گین به سراغ قبر زنان تازه دفن شده می رفت و جسد آن ها را می دزدید.
او تکه های بدن آن ها را جدا و مانند یک لباس به تن می کرد تا وانمود کند که مادرش است. علاوه بر این، او چراغ ها، کمربندها و کاسه هایی داشت که از اعضای بدن انسان ساخته شده بودند.
بدون نظر