به تازگی یک کتاب زندگینامه ای درباره ی هری و مگان مارکل ، دوک و دوشس ساسکس تألیف شده که تصویری کم نظیر از آنچه که به کناره گیری این زوج از خاندان سلطنتی بریتانیا انجامید، به دست می دهد.
کارولین دورند و امید اسکوبی، دو تن از خبرنگاران حوزه ی اخبار خاندان سلطنتی بریتانیا، در کتاب «در جستجوی آزادی» به دیوار خشم و رنجی پرداخته اند که رفته رفته میان هری و مگان مارکل و باقی اعضای خاندان سلطنتی شکل گرفت.
نه هری و نه همسرش مگان هیچ نقشی در تألیف این کتاب نداشته اند؛ این کتاب بر اساس تجربیات شخصی نویسندگان آن به عنوان دو تن از خبرنگاران حوزه ی اخبار خاندان سلطنتی بوده و دربرگیرنده ی نقل قول هایی از منابع نزدیک به هری و مگان است.
این کتاب قرار است در ماه اوت سال جاری میلادی منتشر شود اما چکیده ای از آن به صورت سریالی در نشریات تایمز و ساندی تایمز منتشر می شود.
در ادامه به آنچه که تا به امروز از کتاب «در جستجوی آزادی» درباره ی ماجرای جدایی هری و مگان مارکل از خاندان سلطنتی به دست آمده خواهیم پرداخت.
مگان احساس می کرد همه ی زندگی اش را به خاطر خاندان سلطنتی رها کرده است
در کتاب آمده مگان در ماه مارس به دوستی گفته بود او «همه ی زندگی اش» را به خاطر خاندان سلطنتی رها کرده بود و از اینکه می گفتند جدایی از خاندان سلطنتی فقط فکر او بوده دلخور بود.
در کتاب به نقل از منبعی آمده: «اعضای دربار مگان را مقصر می دانند و بعضی از اعضای خاندان سلطنتی هم همینطور.»
با این حال منبع ذکر شده گفته بود مگان برای هماهنگ شدن با خاندان سلطنتی فداکاری های زیادی کرد.
در کتاب آمده: «مگان در ماه مارس با گریه به دوستی گفته بود: همه ی زندگی ام را به خاطر این خانواده رها کرده بودم. دوست داشتم هر کاری از دستم برمی آید انجام بدهم. اما حالا به اینجا رسیده ایم. خیلی ناراحت کننده است.»
پرنس ویلیام می خواست مطمئن شود که هری را یک هوس زودگذر کور نکرده
به ادعای کتاب، پرنس ویلیام، دوک کمبریج در ابتدا مراقب رابطه ی برادرش با مگان مارکل بود و می خواست مطمئن شود که مگان نیت درستی از رابطه با هری دارد.
در کتاب به نقل از یک منبع آمده: «هر چه باشد این دو برادر همه ی عمرشان را با کسانی سر کرده اند که سعی داشته اند از آن ها نفعی ببرند.»
«هر دوی آن ها مجهز به یک رادار شده اند که جنس آدم ها را تشخیص می دهد. اما از آنجایی که ویلیام چیز زیادی از مگان نمی دانست می خواست مطمئن شود که یک هوس زودگذر هری را کور نکرده است.»
هری درگیرهایی با حلقه ی نزدیکانش به خاطر پیش داوری های احتمالی آن ها پیدا کرد
نویسندگان کتاب می گویند هری در اولین روزهای رابطه اش با مگان مارکل تصور دقیق تری از حقیقت زشت نژادپرستی از آنچه که تا به آن زمان دیده بود، پیدا کرد.
وقتی که نزدیکانش شروع به زیر سؤال بردن صلاح بودن رابطه اش با مگان کردند او خیلی زود به این نتیجه رسید که انتقادات آن ها از پیش داوری شان نشأت می گیرد.
در کتاب آمده: «وقتی بعضی رابطه ی جدیدش را زیر سؤال بردند و این را که آیا مگان مناسب او هست یا نه، او به این فکر می کرد که این حرف ها از نژادپرستی یا خودپسندی آن ها می آید.»
«یکی از دوستان قدیمی هری یک بعد از ظهر تمام را از مگان بدگویی و اظهار نظرهای توهین آمیزی درباره ی سابقه ی فعالیتش در هالیوود کرد. این حرف ها به هری برخورد و پرنس فوراً حرف های او را قطع کرد.»
چیزهایی که درباره ی اختلاف میان مگان مارکل و کیت میدلتون می گفتند حقیقت نداشت
به ادعای این کتاب، هیچ خصومتی میان دوشس های کمبریج و ساسکس وجود نداشت؛ آن ها فقط نقطه ی مشترکی باهم نداشتند.
نویسندگان کتاب می گویند مطبوعات مقصر تصمیم هری و مگان برای نقل مکان به ویندزور و بیرون کشیدن خود از زیر چتر کاخ کنزینگتون – خانه ی مشترک سابق زوج های کمبریج و ساسکس – را عجولانه «اختلاف دوشس ها» دانستند، در حالی که این هری بود که احساس می کرد برادرش آزادی اش را از او گرفته است.
در این کتاب آمده: «حقیقت آن بود که مگان و کیت فقط شناخت چندانی از یکدیگر نداشتند.»
در کتاب به این شایعه هم پرداخته شده که گفته می شد مگان اشک کیت را هنگام پرو لباس ساقدوشی دخترش، پرنسس شارلوت درآورده بود. نویسندگان کتاب این شایعه را به کلی نادرست خوانده اند.
آن ها می گویند این شایعه که «خواسته های سختگیرانه» ی مگان اشک کیت را درآورده بود، باعث تعجب حاضرین این ماجرا شده است.
یک منبع که در برنامه ی آن روز حضور داشت گفته: «بعضی از بچه ها همکاری نمی کردند و مسائل زیادی وجود داشت.»
«همه سعی شان را می کردند که اگر کمکی از دست شان برمی آید بکنند ولی پرو لباس بچه ها همیشه دردسر دارد. اشک هیچ کسی درنیامد.»
«در آخر کار پرو به خوبی انجام شد. کیت و مگان هر دو کمی اضطراب داشتند اما در اتاق پرو حرفه ای رفتار کردند و کسان دیگری هم در آنجا حضور داشتند.»
پرنس ویلیام به هری گفته بود در مورد رابطه اش با مگان عجله نکند
اینطور که گفته می شود ویلیام با هری در همان ابتدای رابطه اش با مگان صحبت می کند و از او می خواهد که رابطه اش با مارکل را آهسته پیش ببرد.
طبق گفته ی منابع، ویلیام گفته بود: «فکر نکن که باید درموردش عجله کنی.»
«هر چقدر که لازم است وقت بگذار تا این دختر را بشناسی.»
اینطور که گفته می شود عبارت «این دختر» هری را دلخور کرد و باعث شد او برادش را «خودپسند» بخواند.
در کتاب به نقل از منبعی نزدیک به هری آمده: «هری می توانست چیزی که پشت حرف های ویلیام وجود داشت را ببیند. او یک آدم خودپسند بود.»
اعضای دربار هم از بابت مگان نگران بودند
در کتاب به طور مفصل به بی اعتمادی بعضی از اعضای خاندان سلطنتی به مگان یا رابطه اش با هری پرداخته شده است.
نویسندگان کتاب می گویند: «دست کم دو نفر دیگر از اعضای خاندان سلطنتی هم نسبت به سرعت پیش رفتن رابطه ی هری با مگان به یکدیگر ابراز نگرانی کردند.»
به علاوه، اینطور که گفته می شود وقتی مگان و هری با یکدیگر وارد رابطه شدند، یکی از اعضای ارشد خاندان سلطنتی مگان را «رقاصه ی هری» خطاب کرده بود.
در موردی دیگر درباره ی مگان به یکی از دستیاران کاخ گفته بودند: «حتماً با کلی چمدان می آید». و شنیده شده بود که یکی از اعضای عالیرتبه ی دربار به یکی از همکارانش درباره ی مگان گفته بود: «چیزی در او هست که اعتمادم را جلب نمی کند.»
مگان فکر می کند پدرش قربانی رسانه ها شده است
نویسندگان کتاب می گویند یکی از «دوستان مورد اعتماد» مگان که نامش فاش نشده به آن ها گفته مگان رسانه ها را مقصر «از راه به در شدن» پدرش، توماس مارکل می داند که مگان حالا از او دلخور است.
به گفته ی این منبع، مگان به او گفته بود: «پدرم هیچ وقت اهل این کارها نبود. من واقعاً اعتقاد دارم که او قربانی شده و من حالا ناراحتم چون او کاملاً گمراه شده.»
هری و مگان در خاندان سلطنتی احساس کم ارزش بودن می کردند
به ادعای کتاب، این زوج در زمانی که هنوز عضو خاندان سلطنتی بودند از اینکه می دیدند «در اغلب موارد جایگاه پایین تری نسبت به دیگر اعضای خاندان سلطنتی دارند» دلسرد شدند.
در کتاب آمده: «گرچه هر دوی آن ها به سلسله مراتبی که در خاندان سلطنتی وجود داشت احترام می گذاشتند، اما هر زمان که می خواستند سراغ پروژه ای بروند کار سختی داشتند چون به آن ها می گفتند یک عضو ارشدتر خاندان مثل پرنس ویلیام یا پرنس چارلز، به آن ها مقدم است یا در همان زمان به آن ها می گفتند که باید به سفر بروند، به همین خاطر مجبور می شدند صبر کنند.»
بدون نظر